پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
لمباس
نوشته شده در جمعه 26 / 6 / 1393
بازدید : 992
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

لمباس غذایی بود که تنها الدار روش درست کردن آن را بلد بودند برای کمک به کسانی که به مسافرتهای طولانی در اطراف جهان می روند و هنگامی که جانشان به دلیلی در خطر است, و فقط چنین کسانی اجازه استفاده از لمباس را داشتند, الدار لمباس را به مردمان دیگر نمی دادند و آن را به عنوان هدیه ای ارزشمند برای کسانی که دوستشان داشتند و یا در هنگامه ی نیاز استفاده می کردند, اربابان فرهنگ عامه نقل می کنند که: لمباس در ابتدا هدیه ای از طرف والار به آنها در هنگام شروع سفر بزرگشان به سرزمین قدسی بوده است, گفته می شد که لمباس برای اولین بار از غلات کاشته شده توسط یاوانا در سرزمین آمان و توسط خود او درست شده بود که به ارومه داده شد تا کمکی باشد برای آنان در طول سفر طولانیشان, به اِلف ها گفته شده بود که لمباس باید همیشه در میان خود آنها باقی بماند و راز ساختن آن به مردمان فانی گفته نشود چون اگر فانیان به مدت طولانی از آن مصرف می کردند از مرگ بیزار می شدند و میل به زندگی در کنار اِلف ها و شوق به سرزمین آمان (جایی که راهی به آن نداشتند) و دوری کردن از تقدیر خودشان در آنان شدت می گرفت, از آنجایی که لمباس ابتدا توسط یاوانا هدیه شد, همیشه در اختیار ملکه اِلف ها و یا بلند مرتبه ترین الف-بانوی هر گروه قرار داشت و به همین دلیل بود که «نان دهنده» از القاب یاوانای بزرگ بود, دانه ی لمباس برای اولین باردر آمان رویید و در آنجا رشد کرد, این گیاه اگرچه برای رشد و بارور شدن به مقدار اندکی نور احتیاج داشت و به سرعت تکثیر می شد, اما اگر از ابتدا در سرزمین میانه کاشته شده بود, هرگز نمی توانست تاریکی سرزمین میانه و بادهای سردی که از شمال, محل زندگی مورگوت می وزید را تاب بیاورد و زنده بماند, اِلف ها بعدها این گیاه را در زمینهای محافظت شده و دشتهای نور گیر می کاشتند و در هنگام برداشت آن را در خوشه های بزرگ و طلایی رنگ جمع می کردند, تک تک دانه های این گیاه با دست خالی برداشت می شد و هرگز در جمع آوری آن از ابزار فلزی استفاده نمی کردند, ساقه های سفید آن با روشی خاص بر روی زمین پهن می شدند و دانه ها توسط بانوان اِلفی در سبدها ذخیره می شدند, هیچ حیوان چهارپایی از کاهِ تابناک آن نمی خورد و دانه های آن از هر آفت و مرض و بیماری بدور بود, بعد از جمع آوری هیچکس حق نداشت که به آن دانه ها دست بزند و آنها توسط اِلف-بانویی که «یاواننیلدی» (یا در گویش سینداری : «ایون وین») به معنی «باکرهِ یاوانا» نامیده می شد حفظ می شدند, هنر ساختن لمباس که از والار آموخته شده بود در میان این دوشیزگان پنهان و بشدت مخفی باقی می ماند, لمباس یک نام سینداری است که از کلمه ” lenn-mbass” به معنی «نان سفر» مشتق شده است و در کوئنیا اغلب به آن «نان زندگی» می گفتند, پی نوشت: ۱- دوبار نان لمباس توسط اِلف ها به آدمیان فانی داده شد, بار اول توسط ملکه ملیان و بوسیله « به لگ» برای تورین فرستاده شد, لمباسهایی پیچیده در برگهایی نقره ای و با ریسمانهایی بدور خود که در قسمت گره با مهر ملکه که بشکل گل تلپریون بود ممهور شده بودند, در مورد اهمیت لمباس گفته اند که : ملیان هرگز به کسی چنین لطفی از خود نشان نداد که با این هدیه نسبت به تورین نشان داده بود, و بار دوم در انتهای دوران سوم توسط گلادریل به گروه حاملین حلقه, ۲- طرز تهیه ی لمباس (سرگرمی), 




تناقضات هابیت با دیگر آثار تالکین
نوشته شده در سه شنبه 23 / 6 / 1393
بازدید : 824
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

با اینکه بنظر می رسد هابیت مقدمه ای بر کتاب ارباب حلقه ها و در هماهنگی با آن است، اما برای کسی که آثار تالکین را پیگیری می کند، بهتر است که هابیت را از بقیه فضای فانتزی حاکم بر آثار تالکین جدا کند! در حقیقت اغلب این تناقضات از این موضوع ناشی میشود که مخاطب تالکین در کتاب هابیت گروه سنی خردسال و یا نوجوان می باشد و همین نکته این کتاب را متفاوت می کند, وقتی که هابیت برای اولین بار چاپ شد، قرار نبود به این شکل پیش درآمدی برای ارباب حلقه ها باشد، در حقیقت وقتی که هابیت نوشته می شد، هنوز هیچ زمینه ای از حلقه های قدرت و داستانهای مرتبط با آنها وجود نداشت, اما زمانی که تالکین در حال آماده کردن ارباب حلقه ها برای چاپ بود، به این نتیجه رسید که برای سازگار کردن این دو اثر تغییرات در هابیت اجتناب ناپذیر است، در اولین چاپ هابیت، در دخمه زیر کوه وقتی که گالوم در بازی معما از بیلبو شکست می خورد با میل و رغبت حلقه طلای خودش را به او تحویل می دهد, اما بعدها تالکین به این فکر افتاد که برای بوجود آوردن تلقی شیطانی از حلقه یگانه باید در این قسمت از داستان تغییراتی ایجاد کند، و نتیجه داستانی است که امروز در دست ماست، هابیت ویرایش شد و در مقدمه و فصل دوم کتاب ارباب حلقه ها داستانِ یک “دروغ” اضافه شد، دروغی که بیلبو در اثر نیروی مخرب حلقه می گوید و وانمود می کند که حلقه از طرف گالوم به اون هدیه داده شده است, با وجود این تصحیح همچنان تناقضاتی میان هابیت و بقیه آقار حماسی تالکین وجود دارد که برای روشتن تر شدن موضوع بطور خلاصه مروری بر آنها می کنیم: ۱- در کتاب هابیت، بیلبو یک ساعت دارد! مثلا نگاه کنید به صفحات ابتدای فصل دوم کتاب هابیت (بره بریانی) که از«گذاشتن یادداشت زیر ساعت روی بخاری توسط گندالف» یا مثلا «رسیدن یادداشت در ساعت ۱۰ دقیقه به ۱۱ به دست بیلبو» یاد شده! ساعت به شکل مکانیکی در هیچ کجای دیگر از آثار تالکین وجود ندارد, ممکن است با این توضیح که ساعت هدیه ای جادویی از صنعتگران دیل بوده، سعی در توجیح موضوع کرد، اما اولا بیلبو تا آن موقع به دیل نرفته بود، ثانیا چیزی که واضح است چنین تلقی خاصی از زمان که ساعت را به ۶۰ دقیقه مساوی تقسیم کند در جای دیگری از آثار تالکین مطلقا وجود ندارد و چیزی به عنوان ساعت مکانیکی در داستانهای دیگر پذیرفته نیست, ۲- در هابیت ما با چیزی به عنوان «کبریت» روبرو هستیم, مثلا نگاه کنید به فصل ۵ کتاب، معما در تاریکی، یا انتهای فصل ۶ از چاله به چاه, در هیچ کجای دیگر از این مجموعه داستان با چیزی به عنوان کبریت روبرو نمی شویم، اگر هم جایی از وسیله برای روشن کردن آتش استفاده شود، از سنگ چخماق که مناسب با فضای خود داستان است نام برده می شود و «کبریت» وجود نداره, ۳- سه ترول احمقی که در داستان هابیت هستند نامهای کاملا انگلیسی دارند، نگاه کنید به فصل دوم هابیت, تام، برت و بیل؛ و جالبتر اینکه بیل فامیلی انگلیسی (Huggins) هم دارد, چنین چیزی در جای دیگر سابقه ندارد, تمامی شخصیتها نامهایی به زبان خاص خودشان دارند, ترولهای هابیت به انگلیسی فصیح و کاملا عوامانه با و اصطلاح های رایج آن حرف می زنند، در حالیکه در هیچ جای دیگر هیچ ترولی به زبان انگلیسی حرف نمی زند، می شود اینطور گفت که صحبتهای آنان به زبان مشترک است، ولی ترولها حتی به زبان مشترک هم حرف نمی زدند و از آن مهمتر در زبان مشترک شیوه حرف زدن، مانند حرف زدنِ «کوچه بازاری» در زبان انگلیسی نیست, ۴- در هابیت ما با نوعی از جادو روبرو هستیم که در جاهی دیگر دیده نمی شود، مثلا دکمه های سردست الماس توک پیر که هدیه گندالف بودند و خود بخود بسته می شدند ( نگاه کنید به فصل ۱) یا کیف دستی ترول وقتی بیلبو به آن دست زد شروع به جیغ زدن کرد (نگاه کنید به فصل دوم)، چنین شکلی از جادو که جسمی خاصیتی مثل حرف زدن داشته باشد در نوع نگرش تالکین به دنیای جادو و آثار دیگر او وجود نداره و فقط در هابیت دیده شده, ۵- در هابیت ما اغلب با اِلف هایی احمق و بدجنس روبرو هستیم که این موضوع با تعریف تالکین از اولین دسته از فرزندان ایلوواتار که سرشار از خرد و خالی از شرارت هستند متناقض است، اِلف هایی چنین ابله از نوعی که در هابیت دیده شده در هیچ کجای دیگر آثار تالکین وجود ندارد, ۶- موجودات بدِ هابیت «گابلین ها» هستند، در حالیکه ما بعدها با موجودی به نام «اورک» سرو کار داریم و جایی با گابلین برخورد نمی کنیم, البته خود تالکین در نامه ای به این نکته اشاره کرده که برای اختصاصی و اورجینال کردن موجودات ساخته خودش از اورک بجای گابلین استفاده کرده تا خواننده پیش زمینه ذهنی ای که از گابلینهای معروف دارد را کنار گذاشته و با موجودی اختصاصی روبرو شود, در هر صورت موجودات استفاده شده در کتاب هابیت حتی بعد از ویرایشهای بسیار همچنان گابلین باقی ماندند و تاریخچه ای همانند اورکها برای آنها درست نشد, ۷- گندالف هنگام معرفی خود به «بئورن» خود را پسر عموی راداگاست قهوه ای معرفی می کند، در حالیکه جادوگران از مایار هستند که به شکل انسان تجسم پیدا کرده اند، ما در دیگر آثار با چنین نسبتهایی در میان قدسیان روبرو نمی شیم, , 




آرگونات
نوشته شده در سه شنبه 23 / 6 / 1393
بازدید : 885
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

یکی از باشکوه ترین قسمتها درمسیر سفر گروه حلقه در ارباب حلقه ها , هنگام عبور از رودخانه آندوین بود , آنها چندین روز بر روی رودخانه از میان یک آبراه سنگی در میان باتلاقهای پهناور عبور کردند , بتدریج زمینهای اطراف ارتفاع گرفت و پرتگاهها به کناره مسیر رود خزیدند در حالیکه پاهاشان در آب پر شتاب قرار داشت با سرعت به سمت سرنوشت مبهم و ترسناک خودشان رفتند , تالکین در وصف این لحظات می نویسد: «بارش باران زیاد طول نکشید آسمان بالای سرشان آهسته آهسته روشن تر شد و ابرها ناگهان ازهم گسیختند و حاشیه بریده بریده آنها به سوی شمال به طرف بالای رودخانه حرکت کرد , بخار و مه کنار رفته بود در مقابل مسافران دره عمیق عریضی قرار داشت با دیواره های عظیم صخره ای که به برآمدگی های طاقچه مانند آن چند درخت کج و کوله چسبیده بود , تنگه باریکتر و رودخانه سریعتر شد , اکنون با سرعتی پیش می رفتند که اگر در پیش رو به چیزی بر می خوردند امیدی به ایستادن یا برگشتن نبود , بالای سرشان نوار باریکی از آسمان رنگ پریده آبی دیده می شد , در دوروبرشان رودخانه تیره و در مقابل کوههای سیاه امین مویل که مانع تابش نور خورشید می شد و هیچ روزنه ای در آنها به چشم نمی خورد , فرودو که به پیش رو چشم دوخته بود در دوردست دو صخره عظیم را دید که نزدیکتر می شند : همچون دو مناره عظیم یا دو ستون سنگی به نظر میرسیند , بلند و صاف بشکلی تهدید آمیز در دو سوی رودخانه ایستاده بودند , شکافی در میان آنها نمایان شد و رودخانه قایقها را با سرعت به آن سو برد , » در سطرهای بالا دورنمایی ناخوش آیند و تهدید کنندهاز مسیری بدون بازگشت برای مسافران ارائه می شود , آنها وارد منطقه ای می شدند که قدرت بزرگی در گذشته , دست توانای خود را از آنجا به سمت شمال دراز می کرد , و ما به همراه مسافران به سمت دروازه باشکوهی می رویم که سبب ترسی عظیم در دل مردان ناآگاه؛ اما نشانه ای از خانه برای آراگورن وارث ایزیلدور است: «آراگورن فریاد زد : نگاه کنید! آرگونات!ستونهای پادشاهان!بزودی از آنها میگذریم , قایقها را توی یک خط نگاه دارید و تا جایی که ممکن است دورازهم , و وسط رودخانه بمانید!» با این اشاره ظریف , تالکین تا اندازه ای شکوه و قدرت آراگورن را برای ما نمایان می کند , او یک تکاور و سلحشور بزرگ و فرزند راستین شاهان است که برای باز پس گرفتن حق خویش و دفاع از دودمان و مردمش در برابر لشگر سارون بازگشته است , در مرزهای باستانی گوندور , آراگورن همچون نمادی از شکوه و عظمت است که ارائه آن از عهده و توان هر کس دیگری خارج است , او با این نمایش هر گونه شک و تردید در مورد حقانیت و حقیقت وجود خویش را از میان می برد , در حالیکه فرودو و دیگر مسافران با دیدن تصویری از قدرت دونه داین در سرزمین میانه دچار بهت و وحشت می شوند: «فرودو همچنان که به سوی آنها رانده می شد , ستونهای عظیم همچون برجهایی قد برافراشتند و به استقبال او آمدند , در نظر او به غولهایی می مانستند , پیکره هایی خاکستری و عظیم , ساکت اما تهدید آمیز , آنگاه دید که به راستی آنها را بریده و شکل داده اند , هنر قدرت دوران باستان در آنها تجلی یافته بود و این پیکره های پر صلابت از زمان حجاری شدنشان در دل کوه , از آفتاب و بارانهای سالیان فراموش شده جان سالم بدر برده بودند؛ روی پایه های کار گذاشته شده در آبهای عمیق دو پادشاه سنگی عظیم ایستاده بودند , هنوز با چشمان تار و پیشانی چین خورده اخم کنان رو به شمال می نگریستند کف دست چپ هر دو رو به بیرون به حالت هشدار بالا آمده بود و در دست راست هریک تبری به چشم می خورد؛ روی سر هر یک کلاه خود و تاجی دندانه دار قرار داشت , نگهبانان این پادشاهی از دیر باز ساقط شده هنوز از قدرت و شکوهی عظیم برخوردار بودند! بهت و ترس بر فرودو مستولی شد و یک جا کز کرد و چشمانش را بست همچنان که قایق نزدیک می شد جرات نگاه کردن نداشت , حتی برومیر نیز به محض آنکه قایقها با سرعت به زیر سایه جاودان قراولان نومه نوری رسیدند سرش را خم کرد بدین سان وارد شکاف تاریک دروازه شدند , صخره ها در دو سو راست و مستقیم تا ارتفاعی دور از حدس و گمان سر بر افراشته بودند , آسمان رنگ پریده بسیار دور بود , آب تاریک می خروشید و طنین انداز می شد و باد بالای سرشان زوزه می کشید؛ فرودو روی زانوهایش جمع شد و شنید که سام زیر لب چیزهایی غرغر می کند : چه جای وحشت انگیزی!بگذار از این قایق پیاده شوم , غلط میکنم که پایم را توی چاله آب بگذارم !رودخانه که جای خود دارد» سام بیان کننده احساس دیگر افراد گروه در این نقطه است و با یک تامل به خواننده نیز فرصت سنجیدن واکنش خودرا می دهد , کلمات توانایی آن را ندارند که شکوه و عظمت آرگونات را بطور کامل بیان کنند , تالکین چیزهای بیشتری در مورد این اثر باستانی گوندوری در نامه ای که در سال ۱۹۵۸ به «رون بیر»[۱] نوشته بیان کرده: «نومه نوریهای گوندور , باشکوه مغرور و باستانی بودند و من فکر می کنم بهترین تصویر از آنها مصریان باستان هستند! از جهات بسیاری آنها شبیه مصریان هستند: در توانایی و عشق برای ساختن بناهای(و آرامگاه های و …)سنگی بزرگ و بزرگتر ! من حتی فکر می کنم که تاج بلند پادشاهی گوندور شبیه تاج فراعنه مصر است ولی به انضمام یک جفت بال بزرگ که در پشت تاج بهم متصل می شوند!مصریان باستان نیز مجسمه های عظیمی ساختند :مجسمه رامسس دوم در کارناک که هنوز هم پابرجاست و مجسمه نیمتنه رامسس بزرگ در ابوسمبال!» اندازه عظیم و بزرگ ساخته هایی از این دست بنظر میرسد که تاثیر زیادی بر تالکین گذاشته بودند !اواگرچه به مصر نرفت اما در اکسفورد اطلاعات کاملی در این زمینه در دسترس داشت! نومه نوری ها بناهای بزرگ و شگفت انگیز زیادی از این دست ساختند: درآرگونات؛ در آگلارند؛ در میدان آنگرنست که آدمیان آن را ایزنگارد می نامند برج بلند اورتانک از سنگهای نفوذ ناپذیرو … آرگونات در اصل نه بدست ایسیلدور و آناریون بلکه به دست مینالکار(۱۲۴۰-۱۳۰۴ ) پس از جنگ سال ۱۲۴۸ با مردم شرقی[۲] بنا شد , مینالکار ساحل غربی آندوین را سنگر بندی کرد و گذر هر غریبه ای به سمت پایین رودخانه و تپه های امین مویل را ممنوع کرد , این کار شاید خشن و ناگوار بنظر بیاید ولی بنظر می رسد منظور از غریبه ها کسانی بجز مرمان اداین بوده است و با توجه به عده بسیاری که در دره های آندوین ساکن بوده اند و شرایط آندوره از تاریخ این کار او لازم می نماید , روایت مبهم و قدیمی در میان هابیتهای شایر در مورد زمانی قبل از آنکه به علت زیاد شدن تعداد مردمان بزرگ و پدیدار شدن سایه و از دست رفتن آسایششان از مدتها پیش آنجا را ترک کنند و راه خود را از میان یا دور و اطراف کوهستان بزرگ به سمت غرب بیابند و در کنار رودخانه بزرگ ساکن شوند , باقی مانده است و در این روایت گوشه ای از مشکلات گوندور در آن مقطع از دوران سوم بیان میشود , مشکلاتی مانند افزایش مردمان مهاجم شرقی در مرزهای گوندور , هرچند آنها بعد از جنگهای بسیار و طولانی تاحدودی بوسیله گندور مهار شدند ولی کسانی هم بودند که دور از محدوده مرزهای گوندور تهدیدی دائمی بشمار میرفتند , بنظر می رسد که مینالکار هم نتوانسته بود مردمان استرلینگ را در محدوده میان آندوین و روهان کنونی ریشه کن کند و عده ای از آنها در جنوب شرقی سیاه بیشه و نزدیک دول گولدور باقی مانده بودند , با آنکه آنها به اندازه کافی قوی نبودند , ولی بسیار محتمل بود که عده بسیار بیشتری از بالای رودخانه به آنها ملحق شوند؛ و استحکامات اطراف آندوین برای سد کردن راه این عده بنا شده بود؛ و شکوه دروازه آرگونات تا زمانی که قلعه های سواحل پابرجا بود از ورود مردان بیگانه ممانعت می کرد , پس نباید تعجب کرد که آراگورن اینچنین مغرور و با شکوه از دروازه عبور کرد زیرا این قدرت باستانی گوندور قسمتی از میراث او بود: «او باشلقش را کنار زده بود و باد در موهای تیره اش می پیچید و برقی عظیم در نگاهش نمایان بود چه: شاهی بزرگ از تبعید به وطن باز می گشت , » , 




شهری بر روی رودخانه:پل بزرگ اوزگیلیات
نوشته شده در دو شنبه 22 / 6 / 1393
بازدید : 939
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

دانسته های ما در مورد این بنای عظیم بسیار اندک است اما مسلم است است این بنا یک نمونه بزرگ و شاخص از توانایی های نومه نوری ها در گوندور است , وقتی که فرزندان الندیل کبیر , یعنی ایسیلدور و آناریون پادشاهی گوندور را توسعه می دادند , سه شهر مهم درست کردند: میناس آنور , میناس ایتیل و اوزگیلیات , اوزگیلیات مهمترین شهر قلمرو گندور باستانی به شمار می رفت و مردمان نومه نوری در مرکز شهرپل بزرگی بنا کردند؛ پلی عظیم که بر روی آن خانه ها و برجهای سنگی شگفت انگیز برای مراقبت و دیدبانی تعبیه شده بود , این تاسیسات بسیار اندک توسط تالکین توصیف شده و او به ندرت از آنها صحبت کرده؛ و تنها اشاراتی ناچیز و پراکنده در بعضی از نوشته های او بچشم می خورد , مثلا در ترانه های ناتمام ذکر شده که: «هنگامی که منلدیل در شهر باقی می ماند ایسیلدور و پسرانش را در دروازه شرقی پل وداع می گوید , » اولین برداشتی که از این گفته می شود کرد این است که ممکن است پل شامل بخش اعظم شهر می شده , از نوشته های دیگر اینگونه برداشت می شود که ایسیلدور در بزرگترین تالار شهر به امور حکومتی مشغول بوده است , اگرچه محل این تالار دقیقا ذکر نشده اما مشخص است که بخشی از خانه پادشاهان (که مهم ترین ساختمان مستقر بر روی پل بود) بوده است , گندالف در جایی اشاره به اَرگ ستارگان در اوزگیلیات می کند , این گنبد که پلان تیر اعظم در آن نگهداری میشده یک برج بلند بر روی پل اوزگیلیات بوده است , هنگامی که برج سنگی خراب شد (در جنگهای داخلی گندور بر سر سلطنت که شهر در طی آن اغتشاشات آتش گرفت) پلان تیر اعظم که بیش از یک مرد برای حمل و نقل آن لازم بوده , در اثر غفلت عمومی در جابجایی بموقع آن برای همیشه در زیر آبهای عمیق آندوین مدفون شد وازدست رفت , در ترانه های ناتمام گفته شده: «هنگامی که ایسیلدور گندور را ترک کرد تعداد کمی اسب در گارد محافظان موجود بوده که در مکانهایی در دسترس بر روی پل نگهداری میشده اند , » در دوران پادشاهی تارانون فالاستور , همسر او ملکه برتیل , که در خانه پادشاهان بر روی پل زندگی می کرد , باغ بزرگی با مجسمه های فراوان (با تلاش بیشمار صنعتگران گندوری) در آنجا و بر روی پل بوجود آورد , این براستی اعجاب آور است که پل آنقدر بزرگ بود که قصری باشکوه و باغهای آنها را شامل می شده است , هنگامی که در سال ۱۶۳۶ دربلای عمومی , تعداد زیادی از ساکنان باقیمانده در شهر مُردند (که بنظر میرسد بیماری همه گیری مانند طاعون منشا آن بوده) , شاه تاراندورتخت پادشاهی خود را از آنجا به میناس آنور تغییر مکان داد , این رویه در دوره های بعد از آن نیز حفظ شد و میناس آنور به پایخت گندور بدل گشت , بالاخره پل بزرگ در حمله ی میناس مورگول در سال ۲۴۷۵ ویران شد , ویرانی شهر آنچنان بود که به سایه ای از عظمت گذشته بدل گشت , کارگذاران حکومتی تلاش خود را برای حفظ پادگانهای پل , به منظور نگهداری از باقیمانده شهر بکار بستند , اما بعد از سال ۲۴۷۵ تلاش و مراقبت کم کم به فراموشی سپرده شد نگاهبانان در خواب غفلت فرو رفتند , هیچ شک و تردیدی نیست که اوزگیلیات بارزترین نمونه شکوه و رشد درقرنها سلطنت نومه نوردر گوندور می باشد , حتی اگر تنها پل آن بدون توجه به شهر بزرگ مبنای قیاس قرار گیرد:«عرض آن نقطه از آندوین بیش از ۱ مایل بوده و پل شامل برجها و خانه ها می شده , هزاران نفر بر روی آن زندگی می کرده اند و ناوگانهای بزرگ از شمال و جنوب به سوی اسکله های آن در رفت و آمد بودند , » به جرات می توان گفت که از تمام ساخته های نومه نوری در گندور پل اوزگیلیات بزرگترین آنها بوده است , , 




تاریخچه آردا:2)دوران اول
نوشته شده در دو شنبه 22 / 6 / 1393
بازدید : 1199
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

سال ۱ دوران اول: سالهای شروع خورشید , خورشید در غرب طلوع می کند , انسانها بیدار می شوند , فینگولفین به منطقه «میتریم» می رسد , اورک ها به دژ مستحکم سیاه، آنگباند می گریزند , «فینگون»، مایدروس را آزاد می کند , فینگولفین شاه بزرگ نولدور می شود , واردا خورشید را به تغییر جهت وادار می کند , سال ۲۱ دوران اول: مرت آدرتاد , (جشن اتحاد دوباره) سال ۵۱ دوران اول: «اولمو» در خواب «فینرود» و «تورگان» ظاهر می شود , فینرود از او محل دالان های رودخانه «ناروگ» را کشف می کند و شروع به ساختن سرزمین «نارگوتروند» می کند، سرزمینی که حتی پیش از «گوندولین» (قلمرو پنهان) ساخته شد , سال ۵۲ دوران اول: اولمو راز دره مخفی «توملادن» را برای تورگان فاش می کند , تورگان قلمرو پنهان گوندولین را می سازد , سال ۶۰ دوران اول: جنگ عظیم «داگور آگلارب» , محاصره دژ مستحکم آنگباند توسط نولدور شروع می شود , سال ۶۵ دوران اول: فینرود لنگرگاههای «اگلارست» و «بریتومبار» را بازسازی می کند , سال ۷۰ دوران اول: تورگان، مردمش الف های سیندار را از صحبت کردن به زبان الف های نولدور، «کوئنیا» منع می کند , سال ۱۰۴ دوران اول: اتمام ساخت گوندولین , تورگان در سرزمین گوندولین اقامت می کند , سال ۱۶۰ دوران اول: اورک ها به سرزمین های مه آلود «هیتلوم» حمله می کنند , سال ۲۶۰ دوران اول: «گلارونگ» پدر اژدهایان، در جنگ «آرد-گالن»شکست می خورد , صلح طولانی آغاز می شود , سال ۳۰۴ دوران اول: «آردهل» سرزمین گوندولین را ترک می کند , سال ۳۰۶ دوران اول: «مائگلین» به دنیا می آید , سال ۳۱۰ دوران اول: فینرود با خاندان آدمیان «اداین» در سرزمین هفت رود، «اسیریاند»، ملاقات می کند , او با «بئور» و خاندانش که اولین خاندان داین بودند ملاقات می کند , مردمان بئور در دشت «استولاد» اقامت می کنند , سال ۳۱۱ دوران اول: بئور در خدمت فینرود استخدام می شود , «هالادین»ها به سرزمین اسیریاند می روند، اما بعد به شمال رفته و در «دورکارانتیر» اقامت می کنند , سال ۳۱۴ دوران اول: فینگولفین پیغام های تبریک و خوشامد گویی برای خاندان اداین به بلریاند می فرستد , سال ۳۱۵ دوران اول: آردهل و مائگلین وارد سرزمین گوندولین می شوند , مرگ آردهل و«ائول» , سال ۳۵۵ دوران اول: مرگ «بئور» , سال ۳۶۵ دوران اول: «برگ» از خاندان اولین به اریادور بازمیگردد , انجمن اداین ها در «استولاد» تشکیل می شود , بسیاری از «ماراچین» ها به اریادر بازمی گردند , بسیاری از «بئورین» ها به جنوب مهاجرت می کنند , سال ۳۷۰ دوران اول: نزدیک است که خاندان هالادین توسط اورک ها نابود شوند , «هالت» آنها را به استولاد هدایت می کند , سال ۳۷۵ دوران اول: هالت خاندانش، هالادین را به جنگل «برتیل» می برد , سال ۳۸۹ دوران اول: تولد«هادور» , سال ۴۱۰ دوران اول: فینرود، نوه بزرگ بئور به نام «برومیر» را ارباب سرزمین «لادروس» می کند , سال ۴۲۵ دوران اول: فینگولفین، به هادور قلمرو «دارلومین» را می بخشد و او را ارباب آنجا می کند , هادور در دارلومین اقامت می کند , سال ۴۴۱ دوران اول: تولد«هورین» , سال ۴۴۴ دوران اول: تولد «هور» , سال ۴۵۵ دوران اول: زمستان : جنگ بزرگ «داگور-برگولاخ» , مرگ هادور و فینگولفین , فینگون جانشین فینگولفین و شاه بزرگ نولدور می شود , بسیاری از «ماراچین»ها و «بئورین»ها از استولاد گریخته و به اریادور بازمی گردند , «باراهیر» ارباب لادروس می شود , بئورین ها به دارلومین می گریزند , سال ۴۵۷ دوران اول: سارون جزیره «تول-سیریون» را می گیرد , «به لگ»و «هالمیر» دوراهی «تیگلین» را تصرف می کنند , هورین و هور یک سال در گوندولین می مانند , در این زمان «استرلینگ» ها وارد بلریاند می شوند , و همچنین در این زمان آخرین دسته بئوریان ها به «لادروس» فرار کرده و باراهیر یک شورشی می شود , سال ۴۶۰ دوران اول: پاییز : مرگ باراهیر و یاغیان , «برن» در «دورتونیون» اقامت می کند , همچنین در این زمان برای اولین بار مردمان سیاه-چهره وارد بلریاند می شوند , مردم بئور در شمال «هیمرینگ» و مردمان «اولفانگ» در «تارگلیون» اقامت می کنند , سال ۴۶۲ دوران اول: اورک ها از شمال و شرق هیتلوم حمله می کنند , گالدور کشته می شود , سال ۴۶۴ دوران اول: زمستان , برن از دورتونیون فرار می کند , سال ۴۶۵ دوران اول: تابستان , برن برای اولین بار لوتین را می بیند , در این سال Turin به دنیا می آید , سال ۴۶۶ دوران اول: بهار , لوتین به سوی برن باز می گردد , تابستان , برن به منگروت رفته و جستجو برای یافتن «سیلماریل» را آغاز می کند , پاییز , برن در نارگوتروند , سال ۴۶۶-۶۸ دوران اول: جستجو برای , مرگ فینرود و«دراگلوین» , سارون به «تائور-نو-فوئین» فرار می کند , برن یکی از سیلماریلها را می یابد , شکار گرگ، مرگ برن , کشته شدن «هوآن» سگ شکاری والینور , کشته شدن گرگ «کارخاروت»، و مرگ لوتین , سال ۴۷۰ دوران اول: برن و لوتین در نواحی رودخانه «تول گالن» ساکن می شوند , «دیور» به دنیا می آید , سال ۴۷۳ دوران اول : «سال سوگواری» , نبرد «اشک های بی شمار» , چیره شدن مورگوت بر نولدورها و نابودی آخرین امید الف ها و آدمیان برای نابودی او , مرگ فینگون و هادور , دستگیری هورین و«گویندور» , تولد «تور» , سال ۴۷۴ دوران اول: سقوط قلمرو ساحلی دوران اول , تسخیر بندرگاههای غربی و جنوبی «بریتومبار» و «اگلارست» , «کردان» و «گیل گالاد» به جزیره «بالار» عقب نشینی کرده و پناهگاه «سیریون» را می سازند , سال ۴۸۲-۸۵ دوران اول: «تورین» به همراه دوستش «به لگ» در راه دوریات می جنگد , سال ۴۸۵ دوران اول: مرگ «سائروس» به دست تورین , تورین از دوریات فرار کرده و یک شورشی می شود , سال ۴۸۶ دوران اول: به لگ، تورین را پیدا می کند , تورین در تپه «آمون روت» اقامت می کند , سال ۴۸۷ دوران اول: اتحاد به لگ و تورین و فرماندهی آن دو بر سرزمینی که مکان شورشیان بود و آنان بر آن نام «دور-کارتول» نهادند که کمتر از یک سال وجود داشت , تپه آمون روت تسلیم دشمن می شود , خیانت «میم» , مرگ ظاهری به لگ , تورین به نارگوتروند می آید , سال ۴۹۰ دوران اول: تور توسط «لورگان» به بندگی گرفته می شود , سال ۴۹۲ دوران اول: تور می گریزد و یکی از شورشیان قلمرو «میتریم» می شود , سال ۴۹۶ دوران اول: هالادین ها شکست می خورند , گلارونگ اژدها به بلریاند غربی حمله می کند , جنگ بزرگ «تومهالاد» و غارت و نابودی نارگوتروند , مرگ «اورودرت» برادر کوچکتر فینرود و ارباب نارگوتروند , مرگ دخترش «فیندویلاس» , مرگ شاهزاده «گویندور» , تورین توسط گلارونگ به دام انداخته می شود , تور به «نوراست» رفته و از آنجا به گوندولین می آید , زمستان مهیب , سال ۴۹۷ دوران اول: تورین در جنگل برتیل , سال ۵۰۰ دوران اول: تورین و «نیه نور» ازدواج می کنند , سال ۵۰۱ دوران اول: مرگ گلارونگ پدر اژدهایان، ضربه زدن ناخواسته به به لگ به دست تورین و کشته شدن به لگ , مرگ باراندیر، نیه نور و تورین , سال ۵۰۲ دوران اول: هورین از تانگورودیم آزاد می شود , مرگ «مورون» مادر تورین , هورین گردنبند «ناگلامیر» را به تینگول می دهد , سال ۵۰۳ دوران اول: ازدواج تور و «ایدریل» , در این زمان هورین می میرد , سال ۵۰۴ دوران اول: بهار , تولد «ائارندیل» , سال ۵۰۵ دوران اول: مرگ تینگول , دورف ها منگروت را غارت می کنند , ناگلامیر به برن می رسد , سال ۵۰۹ دوران اول: مرگ دوباره برن و لویتن , پسران فئانور غارهای منگروت را به یغما می برند , مرگ دیور و همسرش «نیملوت» , «الوینگ» به بندر «سیریون» فرار می کند , سال ۵۱۱ دوران اول: نیمه تابستان , سقوط گوندولین , مرگ «اکتلیون»، نابودی «گوتموگ» سرور بالروگ ها، مرگ تورگان فرمانروای گوندولین، مرگ «مائگلین» و «گلروفیندل» , تور، ایدریل و ائارندیل به بندر سیریون می گریزند , گیل گالاد پادشاه بزرگ نولدور می شود , سال ۵۲۵ دوران اول: ائارندیل ارباب مردمان بندرگاهها می شود و با الوینگ ازدواج می کند , کمی بعد «الروند» و «الروس» به دنیا می آیند , سال ۵۶۰ دوران اول: تور و ایدریل به غرب درمی گذرند , سال ۵۸۳ دوران اول: «جنگ خشم»، نابودی و تغییر قسمتهای بسیاری از سرزمین میانه و ویرانی بلریاند , شکست مورگوت , , 




موجودات آردا:2)اژدهایان
نوشته شده در دو شنبه 22 / 6 / 1393
بازدید : 1271
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

«آنگاه ارباب سیاهی آخرین سلاحش را به کار برد , ترسناک ترین و مهیب ترین ها…و اژدهایان را به جنگ با آنان فرستاد , » خزندگان قدرتمندی که در میان وحشت زا ترین خدمتکاران ارباب سیاهی طبقه بندی می شوند , سخنی درباره خاستگاه آنان گفته نشده است , اولین اژدهایی که دیده شده «گلارونگ» بوده، جد اژدهایان، که اول بار در دوره اول از «آنگ بند» به بیرون سرزمین میانه آمد , در دوران بعد پس از گلارونگ، از اژدهایان، اِلف ها و آدمیان صدمات زیادی دیدند، از میان آن اژدهایان می توان از «آنکالاگون»، اولین اژدهای بالدار؛ «اسکاتا» که در آبهای شمالی زندگی می کرد؛ و «اسماگ»، آخرین اژدهای قدرتمند، نام برد , اژدهایان قدرت سخن گفتن دارند و بسیار باهوشند، و بسیاری از آنان جادوی «افسون-اژدها» را بلدند، افسونی که هرکه را که به چشمانشان نگاه کند خواب آلوده و گیج می کند , اژدهایان در آخر دوران سوم نابود نشدند؛ می گویند برخی حتی تا دوران ما نیز زنده اند، اما از خزندگان بزرگ و اژدهایان روزگاران پیشین اثری باقی نمانده است , نژاد های اژدهایان: اژدهایان «سَرد-دَم»: پست ترین نوع اژدها ، که قدرت خلق آتش را ندارد , آنها را ملکور در جنگ های دوره اول استفاده می کرد ، با این حال در آثار ویرایش شده تالکین نشانی از خصوصیات آنان دیده نمی شود , پس از «جنگ خشم»، که اکثر آنان نابود شدند، عده ای توانستند به سرزمین های شمالی، پشت کوه های خاکستری، فرار کنند , پس از گذشت هزار سال، عده آنان افزایش یافت، تا اینکه آنان به منزله تهدیدی جدی برای دورف هایی که در کوه های خاکستری می زیستند درآمدند , در سال ۲۵۸۹ دوران سوم، «داین اول» پادشاه خاندان دورین و پسر دومش فرور، در دورازه های تالارهایشان توسط یک «اژدهای سرما» کشته شدند , حمله های این موجودات دورف ها را مجبور به مهاجرت به سرزمین های شرقی کوه های خاکستری کرد و آنان به زودی سرزمین جدیدی در تپه های آهن و اره بور ساختند , پس از این ماجرا به این اژدهایان اشاره ای نشده است , چهارهزار سال بعد در زمانی که «بیلبو بگینز» به اره بور سفر کرد، به نظر می آمد که آنان کوه های خاکستری را ترک کرده اند , (حداقل گندالف در توصیف خطرهای آنجا اشاره ای به این اژدهایان نکرده است) , ممکن است که اورک هایی که پس از دورف ها در آنجا اقامت کردند این اژدهایان را به سرزمین های سرد شمالی بازگردانده باشند , اما اینها همه فقط در حد حدس باقی می ماند , خزندگان بلند : نوعی اژدها که در قسمتهای شمالی سرزمین میانه یافت می شود , مهم ترین خزنده بلند «اسکاتا» از ارد-میتریم بوده است، که دورف ها و آدمیان کوه های خاکستری را شکار می کرد، و توسط فرام از ائوتئود کشته شد , با آنکه تالکین تقریبا هیچ نشانه ای از «خزندگان بلند» در متون «ارباب حلقه ها» نداده است، اما مثال هایی که از آنان می زند نشانه های زیادی به ما می دهد , اژدهایان تالکین موجوداتی مارمانند هستند و بیشتر به ماری بالدار شباهت دارند تا شکل اژدهای معمول , اژدهایان آتش: قدرتمندترین در میان انواع دیگر اژدهایان، که همانطور از اسمشان پیداست، قادر به تنفس آتش بودند , گلارونگ، آنکالاگون و اسماگ همگی اژدهای آتش بودند , تنها نکته ای که به طور واضح به این اژدهایان اشاره کرده است از کتاب سیلماریلیون (در باب بازگشت نولدور) است : “… گلارونگ، اولین «اورولوکی»، اژدهایان آتش، هنگام شب از دورازه های انگ باند بیرون می آمد , ” اسماگ، آخرین اژدهای قدرتمند ، توسط بارد در اواخر دوره سوم کشته شد , مطمئنیم که او آخرین اژدهای آتش نبوده است، چرا که گندالف کمی پیش از جنگ حلقه به وجود اژدهایانی که آتش تنفس می کردند اشاره کرده است، چیزی حدود هشتاد سال پس از مرگ اسماگ , تالکین عقیده دارد که ممکن است عده ای از این اژدهایان تا دوره ما باقی مانده باشند , , 




زبان های آردا:2)دوران اول
نوشته شده در دو شنبه 22 / 6 / 1393
بازدید : 1128
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر

 زبان کوئنیا (Quenya): در بلریاند و در طی دوران اول نیز استفاده می شده است، و با وجودی که توسط «تینگول» -شاه الف های سیندار- صحبت کردن به این زبان ممنوع شد، اما به عنوان یک زبان خانگی نولدورها و زبان اصلی برخی از آدمیان (اداین) باقی ماند , زبان ایلکورین-انواع لهجه ها (Ilkorin): این زبانها توسط الف های ایلکورین در بلریاند دوره اول استفاده می شده و عبارتند از: ایلکورین (Ilkorin) – لهجه اصلی و کلی دوریاترین (Doriathrin) – لهجه ای که به صورت اختصاصی در منگروت استفاده می شده , دانیان (Danian) – که به آن «اوسیریاندب» هم می گویند، و توسط الف های سبز «اوسیریاند» استفاده می شده , (از لحاظ تاریخی ممکن است که این زبان به زبان «ناندورین» در دوره دوم و به زبان «سیلوان» در دوره سوم تغییر کرده باشد، اما هیچ مدرک زبانی در اختیار نیست , ) فالاترن (Falathren) – توسط الف های ساحل «فالاس» در سواحل «بریتومبار» یا «اگلارست» و احتمالا در دهانه رود «سیریون» استفاده می شده , (تالکین از این زبان به عنوان جد زبانهای آلمانی یا هند-اروپایی یاد کرده , ) زبان نولدورین – انواع لهجه ها (Noldorin): لهجه های نولدورین شامل چندین زبان مختلف می شوند که چندان ارتباطی با یکدیگر ندارند , زبان نولدورین توسط الف های «نولدور» در دوران اول در بلریاند استفاده می شده و ارتباط نزدیکی با لهجه های »ایلکورین» دارد: لهجه میتریم: توسط مردمان خاندان «فینگولفین» لهجه نارگوتروند: توسط مردمان خاندان «فینرود فلاگوند» لهجه گوندولین: توسط مردمان خاندان «تورگان» لهجه پسران فیانور و پیروانش لهجه مول-نولدورین یا خدمتکاران لهجه لمبی (Lembi) : این لهجه و لهجه های دیگر دارک-الف ها در بلریاند و قسمتهای شرقی آن، نیز نامهای مختلفی دارند اما از آنها اطلاعات کمی در دسترس است , زبان تالیکسا (Taliksa): زبان معمول خاندان آدمیان در بلریاند، در دوره اول است , اما به سرعت زبانهای «نولدورین» و «کوئنیا» جایگزین آن شدند , ممکن است که زبان «تالیکسا» شکل تغییر یافته زبان گوتیک قرون وسطی توسط خود تالکین باشد و استفاده اداین از این زبان با تاریخ اصلی تالکین از سرزمین میانه مطابقت می کند ، زمانیکه اداین از زبان ژرمنی استفاده می کردند , در ضمن تالکین دو زبان «مورک» و «ه-وندی» را نیز به وجود آورده است , این سه زبان ژرمنی، تالیکسا و مورک و ه-وندی، در دستور زبانهای تاریخی شرح داده شده اند اما فهرست لغاتشان هرگز منتشر نشده است , دو زبان آخری نیز با زبانهای انگلیسی قدیمی و اسکاندیناویایی قدیم مخلوط شده اند , بعدها تالکین این ایده های خود را چنین زبانی برای اداین بلریاند بسط داد , دو زبان «هالادین» و «مالاچیان» هم در دوره اول پدید آمدند , ممکن است که اداین زبانهایی را که با آن صحبت می کردند به عنوان یک «زبان دوم» به دورف های هم زمان خود منتقل کرده باشند , زبان دورفی (Dwarvish) این زبان نیز به مقدار کمی از «دورف های کوچک» در بلریاند در دوره اول دیده شده است , زبان اورکی (Orkish) این زبان نیز در دوره اول در بلریاند وجود داشته، در حالیکه اسامی بیشتر اورک به زبان الفی «سیندار» بوده است , حدااقل در مقابل الف ها چنین اسامی ای داشتند , ,




حدیث آمدن الف ها و بندی شدن ملکور
نوشته شده در سه شنبه 16 / 6 / 1393
بازدید : 961
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر
در طی سالیان دراز والار در سعادتِ روشنایی دو درخت ، فراسوی کوههای آمان مسکن گزیده بودند ، اما جمله سرزمی میانه در زیر تاریک و روشن ستارگان آرمیده بود , آن هنگام که فانوس ها در کار درخشیدن بودند ، رویش در آنجا آغاز گشته بود ، در جایی که اکنون همه چیز به سبب تاریکی ِ از نو موستولی شده از رشد باز مانده بود , اما از هم اکنون مهترین موجودات زنده پدیدار گشته بودند : در دریاها خزه های فراوان ، و روی زمین سایه درختان عظیم ؛ و در دره های کوهستانهای شب گرفته موجودات پلیدِ کهن و زورمند , والار ، مگر یاوانا و اورومه به ندرت بر آن سرزمین ها پای می نهادند ؛ و یاوانا در سایه ها گام بر می داشت ، اندوهگین ، چراکه رویش و نوید بهار آردا متوقف مانده بود , و این ایزد بانو بسیاری باشندگان را که در بهار پدیدار گشته بودند ، بخواب فرو برده بود چنانکه سالخورده نشوند ، و تا به گاه بیداری معهود و آینده به انتظار بمانند , اما ملکور در شمال قدرت خویش را بنا نهاد ، و نمی خفت ، بل مراقب بود و می کوشید ؛ و باشندگان پلیدی که از راه بدر برده بود ، همه جا پراکنده بودند ، و بیشه های تاریک و خواب آلود جایگاه دیوها و کالبدهای مخوف گشته بود , و در اتومنو جمله اهریمنان ، آن مینویانی که از نخست در روزگار شکوه سرسپرده اش بودند ، و همچون خود او فاسد گشته ، بر او گرد آمدند ؛ دلهای آنان از اتش بود ، اما ملبس به تاریکی ، و دهشت از پیشاپیش شان روان بود ؛ تازیانه هایی از شعله های آتش داشتند , بالروگ نامشان در روزگار پسین سرزمین میانه بود , و در آن روزگار تاریکی ملکور بسیاری موجودات دیوسان گونه گون در وجود آورده بود ، و نیز انواعی که دیری مایه زحمت جهان گشتند ؛ و قلمرو او اینک هردم به سوی جنوب سرزمی میانه گسترش می یافت , و ملکور همچنین دژ و زرادخانه ای نه چندان دور از کرانه های شمال غربی دریا بنا کرده بود تا در برابر هر حمله ای که از آمان صورت می گرفت ، پایداری کند , این سنگر در فرمان سارون بود ، نایب ملکور و آنجا را انگبند می نامیدند , چنین واقع گشت که والار انجمن کردند ، زیرا خبرهایی که یاوانا و اورومه از سرزمینهای بیرونی آورده بودند ، ایشان را نگران ساخته بود ؛ و یاوانا در برابر والار ایستاد و چنین گفت : « ای شما توانایان آردا ، مکاشفه ایلیوواتار کوتاه بود ، و زود از برابر نگاه ما گریخت ، و چه بسا که نتوانیم ظرف چند روز معدود ، ساعت معهود را به حدس و گمان دریابیم , اما یقین داشته باشید : ساعت معهود نزدیک می شود ، و در محدوده این دوران امید ما آشکار خواهد گشت و فرزندان دیده خواند گشود , آیا رواست رها کنیم تا سرزمینی که جایگاه ایشان خواهد بود ویران و آکنده از پلیدی بماند ؟ آیا رواست که ایشان در تاریکی زندگانی کنند و ما در روشنایی؟ آیا رواست که ایشان ملکور را سرور خویش بخوانند ، هنگامی که مانوه بر فراز تانیکوئیتل جلوس می کند؟» و تولکاس بانگ برداشت : « نه ! بگذار بی درنگ وارد نبرد شویم ! مگر دیر زمان از کشمکش نیاسوده ایم ، و جان تازه ای نگرفته ایم ؟ آیا یک نفر تنها باید تا ابد ما را به چالش بگیرد ؟ » اما به فرمان مانوه ، ماندوس سخن آغاز کرد و گفت : « در این دوران به راستی فرزندان ایلیوواتار پای بر عرصه خواهند نهاد ، اما آنان هنوز نیامده اند , بعلاوه تقدیر این است که نخست زادگان در تاریکی بیایند و نخست چشم بر ستارگان بگشایند , روشنایی بزرگ برای محاق آنان است , به گاه نیاز همیشه واردا را خواهند طلبید , » آنگاه واردا آن ایزد بانو پاپیش نهاد و از فراز تانیکوئیتل نگاه کرد ، و تاریکی سرزمین میانه را زیر ستارگان بی شمار ، رنگ باخته و دور دید , پس کوششی بزرگ آغازید ، بزرگ ترین کرده های والار از هنگام آمدن شان به آردا , از خُم های تلپریون شبنم سیمین برگرفت و با آنها ستاره های نو ساخت ، و نیز ستاره های روشن تر از بهر آمدن نخست زادگان ؛ از این روی نام او که از ژرفناهای زمان و کوشیدن ها در اِئا تینتاله ، افروزنده بود ، از آن پس در زبان الفها ، النتاری ، شه بانوی ستارگان نام گرفت , او کارنیل و لویی نیل و ننار و لومبار و آلکارین کوئه و اله میره را در آن هنگام ساخت و بسیاری ستارگان کهن دیگر را با هم گرد آورد و به سان نشانه هایی در آسمان های آردا نشانید : ویلوارین ، تلومندیل ، سورونومه ، و آناریما ؛ منلکارما با کمربند درخشانش که از نبردِ روز بازپسین حکایت می کند , و برای به چالش کشیدن ملکور و بر فراز شمال تاج هفت ستاره پرصلابت را نشاند ، والاکریا ، داس والار و نشانه روز رستاخیز را ، تا در نوسان باشد , آورده اند که تا واردا کوشش های خویش را بپایان برد ، و این کوشش ها دیری پایید ، آنگاه که منلماکار نخستین بار آسمانرا در نوردید ، و نور آبی رنگ هلوین در مه های فراز مرزهای جهان سوسو زد ، در آن ساعت فرزندان زمین ، نخست زادگان ایلیوواتار بیدار گشتند , با آبگیر کوئی وینن ، آب بیداری ، که از نور ستاره ها روشن بود ، از خواب ایلیوواتار برخواستند ؛ و هنگامی که هنوز خاموش در کرانه کوئی وینن مسکن گزیده بودند ، دیدگان شان پیش از هر چیز بر ستارگان آسمان افتاد , از این روی آنان همیشه پرتو ستارگان را دوست می داشتند و واردا النتاری را بیش از دیگر والار گرامی داشتند , در دگرگونی های جهان شکل همه زمین ها و دریا ها شکستند و از نو ساخته شده اند ؛ بستر رودخانه ها تغییر کرده است و نیز کوه ها پابرجای نمانده اند ؛ و بازگشتی به کوئی وینن نیست , و الفها روایت کرده اند که این دریاچه در شرق دور سرزمین میانه قرار داشت ، در جانب شمال ، و خلیجی بود در دریای محصور در خشکی هلکار ؛ و آن دریا در جایی قرار داشت که پیشتر ریشه های کوهستان ایلوئین آنجا بود ، پیش از آنکه ملکور آن را براندازد , و آبهای بسیاری از بلندی های شرق به آنسوی جاری گشت ، و نخستسن صدایی که الفها شنیدند صدای آب های جاری بود ، و صدای ریزش آب بر روی سنگ , آنان دیری در نخستین خانه خود در آبکنارِ زیر ستارگان مسکن گزیدند ، و شگفت زده بر روی زمین گشتند ؛ و دست در کار آفرینش زبان شدند و نام دادن به جمله چیزهایی که می دیدند , آنان خود را کوئندی نامیدند ، به معنی آنانی که با صدای بلند سخن می گویند ؛ زیرا تا به آن هنگام هیچ موجود زنده ای برنخورده بودند که سخن بگوید یا ترانه بخواند , و در آنزمان چنین واقع گشت که اورومه سواره از برای نخجیر رو به خاور نهاد ، و در کرانه های هلکار به سوی شمال چرخید و به زیر سایه اوروکارنی ، کوهستان شرق رسید , سپس ناگهان نهار شیهه ای بلند برکشید و برجای ایستاد , اورومه شگفت زده خاموش نشست و به گمان خود در خاموشی آن سرزمینِ زیر ستارگان از دور صداهای بسیاری شنید که در کار خواندن بودند , بدین گونه بود که والار سرانجام کسانی را که دیری منتظرشان بودند ، گویی به تصادف یافتند , و اورومه الف ها را سرتا پا نگریست و غرق در حیرت گشت ، چنان که گفتی آنان باشندگانی نامنتظر و شگفت انگیز و نابیوسیده بودند ؛ زیرا که رسم والار همیشه چنین است , اگرچه همه باشندگان شاید در آهنگ از پیش اندیشیده یا مکاشفه از دور نشان داده شده باشند ، برای کسانی که هریک به گاه خود از بیرونِ جهان وارد اِئا می شوند این مواجهه باید که غافلگیرانه همچون چیزی نو و نامنتظر بنماید , در آغاز ، فرزندانِ الدارِ ایلیوواتار نیرومندتر و فراوان تر از آن بودند که اکنون گشته اند ؛ اما زیباتر نه ، زیرا گرچه زیبایی کوئندی در روزگار جوانی فراتر از زیبایی موجودات بود که ایلیوواتار سبب ساز وجودشان گشته است ، این زیبایی روی به زوال نگذاشته ، بل همچنان در غرب پایدار است ، و اندوه و خرد با آن غنا بخشیده , و اورومه عاشق کوئندی گشت ، و آنان را در زبان خود ایشان الدار خواند ، مردمِ ستارگان ؛ اما این نام را تنها کسانی که از پی او روانه جاده های غرب شدند بر خود نهادند , باری بسیاری از کوئندی نخستین بار به هنگام آمدن او غرق وحشت گشتند ؛ و این کار ملکور بود , زیرا بنابر گفته دانایان بعدها معلوم گشت ملکور همیشه هوشیار ، نخستین کسی بوده که از بیداری کوئندی آگاه گردید ، و سایه ها و اهریمنان را فرستاد که آنان را بپایند و در کمین شان بشینند , و چنین واقع گشت که سالی چند پیش از آمدن اورومه ، هرگاه الفها تنها یا گروهی معدود با هم دور از خانه سرگردان بودند ، غالبا ناپدید می شدند و هیچگاه باز نمی گشتند ؛ و کوئندی می گفتند که صیاد ایشان را صید کرده است ، و بیمناک بودند , و به راستی کهن ترین ترانه های الفها ، که پژواکی از آنها هنوز در غرب در یادها مانده است ، از سایه سانانی می گویند که در تپه های فراز کوئی وینن می زیستند ، یا به ناگاه از روی ستارگان می گذشتند ؛ و از سوار سیاه که بر اسب وحشی به تعقیب کسانی می پرداخت که سرگردان بودند تا آنان را صید کند و ببلعد , اینک ملکور سخت از آمدن سواره اورومه نا خشنود و بیمناک بود ، و به راستی پیشکاران پلید خود را سواره به آنجا می فرستاد یا سخنان دروغین می پراکند با این قصد که کوئندی از اورومه هرگاه با او مواجه شدند روی برتابند , پس وینگونه بود که وقتی ناهار شیهه سر داد و اورومه به راستی نزد کوئندی آمد ، پاره ای از ایشان خود را پنهان کردند ، و گروهی گریختند و گم شدند ، اما گروهی که دلیرتر بودند ماندند و بی درنگ دریافتند که سوار بزرگ شبحی آمده از تاریکی نیست ؛ چه ، روشنایی آمان بر سیمایش بود ، و جمله نجیب ترین الفها به سویش کشیده شدند , اما از آن تیره بختانی که در دام ملکور افتادند اندک چیزی به یقین معلوم است , زیرا کیست از زندگان که به مغاکهای اوتومنو فرود آمده و یا در تاریکی اندرزهای ملکور را کاویده باشد؟ اما دانایان اره سیا بر این گمان بودند که براستی جمله کسانی که از کوئندی پیش از شکستن اوتومنو بر دست ملکور گرفتار آمدند ، آنجا زندانی شدند ، و با ترفند های بی رحمانه آهسته آهسته فاسد گشتند و تن به بندگی دادند ؛ و بدین گونه ملکور نژاد زشت سیمایِ اورک را در رشک ورزی به الفها و تقلید خام از ایشان پرورد ، کسانی که بعدها به بدترین خصم الفها بدل گشتند , زیرا اورک ها جان داشتند و به شیوه فرزندان ایلیوواتار زاد و ولد می کردند ؛ و ملکور را از هنگام طغیان در آینولینداله پیش آغاز ، توان آفریدن هیچ آفریده ای نیست که او را از خود جان باشد ، یا چیزی شبیه به جان : چنین است سخن دانایان , و در ژرفای تاریکیِ دلهاشان اورک ها از خداوندگاری که بیمناک خدمت اش می کردند ، و تنها آفریدگار شوربختی شان بود ، متنفر بودند , این شاید رذیلانه ترین کار ملکور بود ، و در نزد ایلیوواتار نفرت انگیزترین , اورومه چند گاهی در میان کوئندی ماند ، و سپس چابک به تاخت از روی زمین و دریا به والینور بازگشت و به والمار مژده رساند ؛ و از سایه هایی که مایه رنج کوئی وینن بودند ، سخن گفت , آنگاه والار به شادمانی پرداختند ، و باز در میان شادی گرفتار تردید بودند ؛ و دیری در باب بهترین راه برای پاس داشتن کوئندی از سایه ملکور رای میزدند , اما اورومه بی درنگ به سرزمین میانه برگشت و در میان الفها منزل گزید , مانوه چندی بر فراز تانیکوئیتل در اندیشه شد ، و از ایلیوواتار چاره جست , و سپس با فرود آمدن به والمار والار را به حلقه داوری فرا خواند ، و حتی اولمو نیز از دریای بیرونی به آنجا آمد , آنگاه مانوه به والار گفت : « این است پند ایلیوواتار در دل من : ما باید سلطه بر آردا را از نو بدست آوریم ، به هر بهایی که شده ، و کوئندی را از سایه ملکور رهایی بخشیم» , آنگاه تولکاس شادمان گشت ؛ اما آئوله با پیشبینی زخمهایی که جهان از آن کشمکش بر می داشت اندوهگین شد , اما والار مهیا شدند و از آمان با نیروی جنگی بیرون آمدند ، با این عزم که بر دژهای ملکور یورش آورند و کار او را یکسره کنند , ملکور هیچگاه فراموش نکرد که این جنگ از بهر الف ها در گرفت ، و ایشان بودند که مایه سقوط او گشتند , با اینهمه الفها را نقشی در این کارها نبود ، و آنان را آگاهی از یورش نیروی غرب بر ضد نیروی شمال در آغاز روزگارشان ، اندک بود , ملکور در شمالِ غربِ سرزمینِ میانه با هجوم والار مواجه شد و تمام آن ناحیه به مقدار بسیار ویران گشت , اما پیروزی نخستین سپاه غرب سریع بود ، و خادمان ملکور از برابر آنان تا اوتومنو گریختند , آنگاه والار سرزمین میانه را درنوردیدند و نگهبانانی بر کوئی وینن گماشتند ؛ و زآن پس کوئندی را هیچ آگاهی از نبرد عظیم قدرت ها نبود ، مگر آن که زمین زیر پای ایشان می لرزید و می غرید ، و آب ها می جنبید ، و درشمال پنداشتی روشنایی آتش های بزرگی به چشم می خورد , محاصره اوتومنو طولانی و جانگداز بود ، و چه بسیار نبردها که در برابر دروازه های آن به وقوع پیوست و جز شایعه ای از آن به گوش الف ها نرسید , در آن هنگام شکل سرزمین میانه دگرگون گشت ، و دریای عظیمی که آن را از آمان جدا می ساخت ، فراخ و ژرف شد ؛ و موج ها بر روی کرانه ها فرو شکست و خلیج بزرگ و هله کاراکسل در دوردست شمال که سرزمین میانه و آمان به هم نزدیک می شد ، پدیدار گشت , از میان اینان خلیج بالار بزرگ ترین بود ؛ و رودخانه عظیم سیریون از بلندی های تازه بر آمده در سوی شمال ، از دورتونیون و کوهستانِ گرداگرد هیت لوم ، به درون آن جاری می گشت , تمام زمین های اقصای شمال در آن روزگار متروک گردید ؛ زیرا اوتومنو را در اعماق زمین کنده بودند و مغاک های آن آکنده از آتش و سپاه عظیم خادمان ملکور بود , اما سر انجام دروازه های اوتومنو در هم شکست و سقف تالارهایش فرو ریخت ، و ملکور در دوردست ترین مغاک پناه گرفت , آنگاه تولکاس چونان پهلوانِ والار پا پیش نهاد و با او کشتی گرفت ، و صورت ملکور را به خاک آورد ؛ و او را با زنجیر انگ آینور که ساخته آئوله بود ، بستند و در بند کردند ؛ و جهان زمانی دراز روی آرامش بخود دید , با اینهمه والار تمامی سردابه ها و مغاره های پرصلابتی را که با نیرنگ در اعماق دژ انگ باند و اوتومنو پنهان گشته بود ، نیافتند , بسیاری از موجودات پلید هنوز در آنجا می بودند ، و گروهی دیگر ناپدید گشتند و به تاریکی گریختند و در زمین های بایر جهان در انتظار ساعتی شوم تر پرسه می زدند ؛ و سارون را آنجا نیافتند , اما آنگاه که نبرد به پایان رسید ، و از ویرانه های شمال ابرهای عظیم برخاست و ستارگان را پوشاند ، والار ملکور را دست و پای و چشم بسته به والینور کشاندند ؛ و او را به حلقه داوری آوردند , و او در برابر پای مانوه به خاک افتاد و طلب بخشش کرد ؛ اما نمازش را نپذیرفتند و او را در دژ ماندوس به زندان افکندند ، دژی را که کسی از آن یارای گریز ندارد ، نه والا ، نه الف ، نه انسانِ میرا , آن تالارها فراخ و استوار است ، و آنها را در غرب سرزمین آمان ساخته اند , ملکور محکوم گشت که مدت سه دوران پیش از آن که عذرش را از نو بیازمایند ، یا او خود طلب آمرزش کند ، در آنجا بماند , آنگاه والار بار دیگر در انجمن گرد آمدند و در بحث و گفتگو به چند دسته شدند , زیرا گروهی از ایشان به سرکردگی اولمو بر این عقیده بودند که کوئندی را باید رها کرد تا در سرزمین میانه بگردند ، و با هنری که عطیئه ایشان است جمله زمین ها را به سامان آورند و آسیب ها را بهبود بخشند , اما گروهی بزرگ تر از رها گشتن کوئندی در خاطرات جهان میان نیرنگِ تاریک و روشنِ ستارگان بیمناک بودند ؛ و افزون بر این آنان را عشق زیبایی الفها و هوس یار گشتن با ایشان در دل افتاده بود , از این روی سرانجام والار کوئندی را به والینور فرا خواندند تا آنجا در روشنایی درختان تا ابد زیر پشتیبانی قدرت ها گرد آیند ؛ و ماندوس سکوت خود را شکست و گفت : « تقدیر چنین است » , این فراخوان بعد ها موجب اندوه گشت , اما الفها نخست میلی به نیوشیدن این فراخوان ها نداشتند ، چه ایشان والار را تنها خشمگین و به گاه جنگ دیده بودند ، مگر اورومه ؛ و وحشت دلهای ایشان را آکند , از این روی اورومه بار دیگر به سوی الف ها روانه گشت ، و از میان آنان سفیرانی برگزید تا به والینور بروند و از جانب مردم خویش سخن گویند ؛ و اینان اینگوه و فینوه و الوه بودند که بعدها به پادشاهی رسیدند , و آنگاه که آمدند ، شکوه و جلال والار سخت مبهوتشان ساخت و آنان بسیار آرزومند روشنایی و شکوه درختان گشتند , پس اورومه الفها را به کوئی وینن بازگردانید و ایشان در برابر مردم خویش سخن گفتند و آنان را به نیوشیدنِ فراخوانِ والار و کوچیدن به غرب بر انگیختند , آنگاه نخستین جدایی الف ها واقع گشت , زیراخویشان اینگوه ، و غالبِ خویشان فینوه و الوه از سخنان فرمانروایان شان به جنبش در آمدند و آرزومند عزیمت و پیروی از اورومه گشتند ؛ و اینان از آن پس همیشه با نام الدار ، همان نامی که اورومه از همان آغاز در زبان خود ایشان بر الفها نهاده بود ، مشهور شدند , اما بسیاری نیز از فراخوان روی برتافتند ، و روشنایی ستارگان و پهنه فراخ سرزمین میانه را از شایعه درختان چرب تر دیدند ؛ و اینان آواری نام گرفتند ، ناآرزومندان ، و در آن هنگام از الدار جدا گشتد و تا قرنها بعد هرگز بار دیگر به هم بر نخوردند , الدار اکنون آماده سفر بزرگ از نخستین خانه های خود در شرق بودند ؛ و آنان در سه خیل آراسته شدند , کوچکترین و نخستین خیل به راهبری اینگوه ، بزرگترینِ فرمانروایِ جمله نژاد الفها عازم گردید , او به والینور در آمد و پی رو قدرت هاست ، و تمامی الف ها نام او را گرامی می دارند ؛ لیکن او هیچ گاه بازنگشت ، و هیچ گاه به سرزمین میانه ننگریست , و اینار نام مردم اوست ؛ و آنان الف هایی زیبا بودند ، محبوب مانوه و واردا ، و اندک کسانی از آدمیان با ایشان سخن گفته اند , بعد از اینان نولدور آمدند ، شهره به فرزانگی ، مردم فینوه ، آنان الف های ژرف اند دوستان آئوله ؛ در ترانه ها نام بردارند ، چه دیری سخت در سرزمین شمالیِ کهن جنگیده اند و کوشیده اند , بزرگ ترین خیل آخر از همه آمد ، و آنان تله ری نام گرفته اند ، زیرا در راه درنگ کردند ، و به تمامی بر سر آن نبودند که از شفق به روشنایی والینور در آیند , آب مایه خوشی شان بود ، هر آن که از ایشان به کرانه های غربی رسید دلباخته دریا شد , از این روی آنان در سرزمین آمان الف های دریایی گشتند ، فالماری ، زیرا در کنار موج های پرشکن آهنگ ها ساختند , ایشان را دو فرمانروا بود ، زیرا که شمارشان نیز بسیار بود : الوه سینگولو (که به معنی کبود رداست) و اولوه , اینان سه خاندان الدالیه بودند ، که سر انجام با آمدن به منتهی الیه غرب روزگار درختان کالا کوئندی نام گرفته اند ، الف های روشنایی , اما دیگرانی نیز از الدار بودند که به راستی روانه سفر غرب گشتند ، اما در این راه طولانی گم شدند ، یا به سویی دیگر رفتند ، یا در کرانه های سرزمین میانه ماندند ؛ و اینان بیشتر از خاندان ته لری بودند ، چنان که بعد از این گفته خواهد شد , آنان کنار دریا منزل گزیدند ، یا در بیشه ها و کوه های جهان آواره شدند ، اما دل هاشان به غرب مایل بود , این دسته از الف ها را کالاکوئندی اومانیار می نامند ، چه ، ایشان هرگز به سرزمین آمان ، قلمرو قدسی پا ننهادند ؛ اما اومانیار و آواری به سان هم موریکوئندی نام گرفته اند ، الف های تاریکی ، از آن روی که ایشان روشنایی پیش از خورشید و ماه را هرگز ندیدند , آورده اند که وقتی خیل الدالیه از کوئی ونین به راه افتادند ، اورومه پیشاپیش شان سوار بر ناهار ، اسب سپید زرین نعل خویش راه می سپرد ؛ و آنان مسیر شمال را در پیش گرفتند و در نزدیکی دریای هلکار به سوی غرب چرخیدند , در برابرشان ابرهای عظیم سیاه هنوز در شمال بر فراز ویران های جنگ معلق بود ، و ستارگان آن دیار از دیده پنهان بود , آنگاه گروهی نه چندان اندک ترسیدند و پشیمان شدند و بازگشتند و از یادها رفته اند , سفر الدار به غرب طولانی و آهسته بود ، چراکه فرسنگها فرسنگ سرزمین میانه ، نا پیموده و فرساینده و بی راه پیش روشان قرار داشت , و نیز الدار را میلی به شتاب کردن نبود زیرا از آنچه می دیدند شگفتی در ربوده بودشان ، و در کنار بسیاری از زمین ها و رودخانه ها مایل به اقامت بودند ؛ و اگرچه جملگی در آرزوی گشت و گذار ، بسیاری به فرجام سفر خویش بدگمان بودند تا امیدوار , از این روی وقتی اورومه ترکشان می گفت تا هرازگاه به کارهای دیگر بپردازد ، متوقف می شدند و از رفتن باز می ماندند تا آن که او برای نشان دادن راه باز گردد , و چنین واقع گشت که پس از سال ها سفر به این شیوه الدار از جنگلی می گذشتند که به رودخانه ای عظیم رسیدند ، رودخانه ای بسیار فراخ تر از آنچه تا به آنهنگام دیده بودند ؛ و در فراسوی آن کوه هایی بود که شاخ های تیزش گویی در قلمرو ستارگان می خلید , آورده اند که این رودخانه همان رودخانه ای بود که بعد ها آندوین بزرگ نام گرفت ، و همیشه سرحد مرز و بوم غربی سرزمین میانه بود , اما کوهستان ، هیتائیگلیر بود ، برج های مه بر فراز مرزهای اریادور ؛ اما این کوه ها در آن روزگار بلندتر و موحش تر بودند ، و ملکور آنها را بر افراشته بود تا مانع از تاخت و تاز اورومه شوند , اینک تله ری زمانی دراز در ساحل شرقی آن رودخانه رحل اقامت افکندند و در آرزوی ماندن به سر می بردند ، اما وانیار و نولدور از رود گذشتند ، و اورومه ایشان را به گذرگاه های کوهستان راهنمایی کرد , و آنگاه که اورومه راهی گشت ، تله ری به ارتفاعات پرسایه نگاه کردند و ترسان شدند , سپس یکی از میان خیلِ اولوه که همیشه واپسین کس در جاده بود ، سربرکرد ؛ نام او لِنوه بود و از سفر غرب دست باز داشت ، و گروهی پر شمار از مردم را بسوی جنوب رودخانه برد و یاد آنها از خاطر خویشان شان زدوده گشت تا سال های دراز سپری شود , نام این مردمان ناندور بود ؛ و برخلاف خویشان شان به مردمی جداگانه بدل گشتند ،جز آن که دوست دار آب بودند ، و بیشتر در کنار آبشارها و جویبارهای روان مسکن می گزیدند , دانش این مردمان از موجودات زنده همچون درخت و گیاه و پرنده و دام و دد ، نسبت به الف های دیگر بسی بیشتر بود , سال های بعد دنه تور ، پسر لِنوه سرانجام روی غرب نهاد و گروهی از آن مردمان را پیش از برآمدن ماه از روی کوهستان به بلریاند آورد , سرانجام وانیار و نولدور ، اردلوین کوهستان آب را – میان اریادور و غربی ترین دیار سرزمین میانه که الف ها آن را بعد ها بلریاند نام کردند – پشت سر گذاشتند ؛ و نخستین گروه ها از دره ]وادی[ سیریوان گذشتند و به سوی سواحل دریای عظیم در میان درنگیست و خلیج بالار سرازیر شدند , اما آنگاه که چشم شان به دریا افتاد وحشتی عظیم بر آنها مستولی گشت ، و چه بسیار از ایشان که به سوی بیشه ها و ارتفاعات بلریاند عقب نشستند , سپس اورومه روانه شد و به والینور بازگشت تا از مانوه رای جویی کند و آنان را ترک گفت , و خیل تله ری از فراز کوه های مه آلود گذشت ، و زمین فراخ اریادور را به تشویق الوه سینگولو پشت سرنهاد ، چه او در اشتیاق بازگشت به والینور و دیدن درباره روشنایی می سوخت ؛ و نیز دوست نداشت که از نولدور جدا گردد ، زیرا که با فینوه فرمانروای آنان دوستی بس دیرینه داشت , بدین گونه پس از سال های بسیار ، تله ری نیز با گذشتن از اردلوین سرانجام به نواحی شرقی بلریاند رسیدند , آنان در آنجا متوقف شدند ، و زمانی در فراسوی رود گلیون مسکن گزیدند , ,



ulmo
نوشته شده در جمعه 12 / 6 / 1393
بازدید : 905
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر




turin_turambar
نوشته شده در جمعه 12 / 6 / 1393
بازدید : 720
نویسنده : ابوالفضل رخشانفر




تعداد صفحات : 21