با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
بعد از مرگ اسماگ، تورین و یارانش مدعی گنجها شدند گویی آنها از اول برای آنها بودهاست. همین کار آنها باعث ایجاد اختلاف بین بارد و پادشاه الفی میرکوود یعنی تراندوییل شد. هر یک از آنها بخشی از گنحینه را به عنوان بازپرداخت برای صدمههایی که اسماگ طی سالها به قلمرو آنها وارد کرده بود، میخواستند. تورین از دادن بخشی از گنجها ممانعت کرد و باعث بروز جنگ میان آن دو شد. منازعه سرانجام متوقف شد چون آنها خبرهایی را از نزدیک شدن وارگها و گابلینها به قلمروشان شنیدند. این اتفاق سرانجام منجر به نبرد پنج ارتش شد.
اطلاعات شخصی دیگر نامها طلایی ، اژدهای وحشی آفریدهشده/تولد مدتی پیش از نبرد خشم سالهای دارای قدرت ۲۷۲۰ د.س تا ۲۹۴۱ د.س نابود شده/مرگ ۲۹۴۱ د.س سن تقریباً ۶۰۰۰ سال قلمرو اره بور و کوهستان تنها مشخصات ظاهری نژاد اژدهایان جنسیت مذکر ظاهر چشمانی قرمز
اسماگ بسیار مغرور بود و فکر میکرد که کاملاً آسیب ناپذیر است. وقتی دورفها تصمیم گرفتند که از او انتقام بگیرند باعث شدند که اسماگ خنده تمسخرآمیزی به آنها بزند. گفته میشود که تنها حرص و تنبلی او بود که مانع دست اندازی او به سرزمینهای نزدیک میشد. به مانند تمام اژدها، اسماگ نیز به گفتگوهای معماگونه و مبهم علاقه داشت و نقطه ضعفش را به خاطر همین خودبینی نمایان کرد.
هنگامیکه اسماگ در سال ۲۷۷۰ حمله کرد، شهر دیل را پیش از وارد شدن به کوهستان تنها نابود کرد و تمام دورفهایی که در مقابل او قرار میگرفتند را میکشت و میسوزاند. بعد از امن کردن کوهستان، او تمام ورودیها به غیر از دو تا را مسدود کرد: دروازه اصلی و دروازه مخفی پایینی که تنها پادشاه زیر زمین و پسرش تراین دوم از آن خبر داشتند. بدون اینکه اسماگ بداند، ترور و پسرش تراین دوم از آنجا فرار کردند و زمانیکه اسماگ حمله کرد کسی در کوهستان نبود. به دنبال حمله، ترور کلید دورازه پایینی را به پسرش داد و اسماگ تا ۱۷۰ سال در کوهستان تنها تحت کنترل باقی ماند.
در سال ۲۸۵۹ د.س، گندالف خاکستری - درحالیکه ساحر (Necromancer) دول گولدور را تحت نظر داشت - کلید و نقشه دروازه مخفی را از تراین دریافت کرد. تراین از سال ۲۸۴۵ د.س در آنجا دستگیر و زندانی شده بود. بعد از اینکه گندالف فهمید ساحر همان سائورون است، به این نتیجه رسید که اسماگ میتواند متحد ارزشمندی برای ارباب تاریکی باشد. بنابراین گندالف به دنبال راهی گشت تا اسماگ را نابود کند و پادشاهی زیر زمین را دوباره احیا کند تا از قدرت سائورون در شمال بکاهد.
گندالف تنها پسر زنده تراین یعنی تورین زره بلوطی (Thorin Oakenshield) را برای بدست آوردن دوباره کوهستان به خدمت گرفت. در سال ۲۹۴۰، در خانه بیلبو بگینز او نقشه و کلید را به تورین داد و او را در بخشی از سفرش همراه کرد. گروه در سال ۲۹۴۱ به کوهستان رسیدند و بیلبو را برای بررسی وضعیت به داخل در مخفی فرستادند. بیلبو یک فنجان کوچک و سنگینی از گنجینه وسیع اسماگ را که او در زیر سرش میگذاشت دزدید و باعث شد که اسماگ به حد وحشتناکی دیوانه و عصبانی شود.
اسماگ مزاحمین را تا دامنههای کوه دنبال کرد اما نتوانست در مخفی را پیدا کند. بیلبو دوباره به استراحت گاه اسماگ رفت و وقتی اسماگ برگشت بیلبو در یک گفتگوی معماگونه تنها نقطه ضعف اژدها را کشف کرد. (قسمتی از سینه چپ او توسط گنجینهها حفاظت نمیشدند در حالیکه بقیه شکم او روی گنجها بود) اسماگ برای بار دیگر استراحتگاهش را ترک کرد و با یک ضربه دمش دامنه کوه را از هم پاشید و گروه تورین را درون درب مخفی گیر انداخت. اما قبل از آن پرندهای که درون کوه زندگی میکرد توصیفات بیلبو از ضعفهای اسماگ را شنید.
حمله اسماگ به شهر دریاچهای و کشته شدنش توسط بارد کمانگیر
بعد از اینکه اسماگ فهمید مردان شهر دریاچهای میخواهند به مزاحمین کمک کنند، پرواز کرد و به آنجا حمله کرد و شهر را از هوا با آتشهایش سوزاند. فاصله اسماگ تا تیرهای مدافعین زیاد بود و به آن اثر نمیکرد، اما پرنده به سمت شهر پرواز کرد و نقطه آسیب پذیر اسماگ را برای بارد کمانگیر آشکار کرد. بارد هم با یک تیر سیاه آتشین نقطه آسیب پذیر را مورد هدف قرار داد و منجر به کشتن اسماگ شد. بر اثر افتادن بر روی شهر آن را نابود کرد و بعد از آن در اعماق دریاچه غرق شد.
این روزها طرفداران پر و پا قرص تالکین شادمان از پایان یک انتظار 10 ساله به تماشای فیلم جدیدی از داستان های سرزمین میانه نشسته اند. فیلم «هابیت، یک سفر غیرمنتظره» ساخته جدید پیتر جکسون کارگردان نام آشنای سه گانه ارباب حلقه ها این روز ها در کانون توجه سینما دوستان است. برای من که همواره خودم از منقدین منتقدین بوده ام و کلا اعتقاد چندانی به نقد هنری ندارم، نوشتن نقد کار بسیار سختی بود اما در نبود یا کمبود نقد منصفانه از این فیلم مجبور شدم دست به قلم شده مصدع اوقات گرانبهای دوستان شوم . امیدوارم مورد توجه سینما دوستان واقع شود. سکانس ابتدایی فیلم و حضور یان هولم در نقش بیلبوی پا به سن گذاشته و الایجا وود در نقش فرودو، بی شک حس نوستالژی طرفداران ارباب حلقه ها را بر می انگیزد و پاسخی است به دلتنگی های ده ساله آن ها برای شخصیت های محبوبشان. اما آغاز جدی فیلم از روایت بیلبو از پیشینه پادشاهی دورف ها شروع می شود، هرچند برای ما که فیلم یاران حلقه را با روایت گالادریل با صدای قدرتمند کیت بلانشت دیده بودیم، صدای یان هولم آن حلاوت را نداشت، اما صحنه پردازی فوق العاده به ویژه در به تصویر کشیدن اره بور بسیار جذاب و مسحور کننده بود. صحنه ملاقات گندالف با بازی سر یان مک کلن و بیلبوی جوان با بازی مارتین فریمن و در ادامه سکانس ورود دروفها به خانه بیلبو و مهمانی شبانه یکی از درخشانترین فصل های فیلم است. اگر چه برای کسانی که بدون آشنایی با کتاب هابیت به تماشای این فیلم می نشینند و صرفا به دنبال دیدن یک فیلم فانتزی پر حادثه هستند؛ ممکن است این فصل از فیلم کمی کشدار و خسته کننده به نظر برسد، اما برای علاقمندانی که شاهکار تالکین را خوانده اند این فصل بیشترین بازتاب دهنده روح فضای حاکم بر رمان هابیت است. از نظر پرداخت سینمایی سکانس مهمانی و به خصوص صحنه جمع آوری ظروف یاد آور کمدی های بزن و بکوب ده های 60 و70 بود. اما نقطه درخشان این فصل صحنه ترانه خوانی دورف ها است که همراه با نمایش کشمکش درونی بیلبو و بازی بسیار دلنشین فریمن از نقاط اوج فیلم است. شخصیت دورف ها به زیبایی پرداخت شده و در این میان نباید از گریم عالی دورف ها گذشت که تا اندازه زیادی لایه های درونی شخصیت آن ها را منعکس می کند. از دیگر نقاط قوت فیلم بازی خوب ریچارد آرمیتاژ در نقش تورین سپر بلوط است که به خصوص در صحنه نبرد موریا و سکانس های پایانی به خوبی توانایی های خود را نشان می دهد. از فصل های درخشان دیگر فیلم باید به فصل بازی معما در تاریکی و سکانس تعقیب و گریز بعد از آن اشاره کرد. بازی فوق العاده اندی سرکیس در نقش گولوم واقعا دیدنی است. صحنه ترحم بیلبو به گولوم و غم از دست دادن حلقه که در چهره گولوم موج می زند؛ تاثیرگزارترین صحنه فیلم برای من بود. از نکات جالب دیگر در مورد این فیلم استفاده تیم نگارش فیلمنامه از منابع دیگری به جز رمان اصلی برای تکمیل قصه است. حضور شخصیت های گالادریل، سارومان و راداگاست که در متن کتااب نامی از آن ها برده نمی شود و نقش پر رنگ تر الروند و همچنین نمایش شورای سفید و دژ دول گولدور برای طرفداران تالکین غنیمتی است. نکته ای که تا اندازه ای به نظرم ضعیف کار شده بود گریم الروند، گالادریل و سارومان بود که نسبت به ارباب حلقه ها زیادی جوان شده بودند حال آن که خوانندگان آثار تالکین می دانند گذر زمان کوتاهی در حد 60 سال بر چهره الفی که نزدیک به ده هزار سال از عمرش می گذرد تاثیر چندانی ندارد.( البته من به شخصه گالادریل هابیت را بیشتر از ارباب حلقه ها دوست داشتم. به نظرم شکوه و عظمت و زیبایی الفی بهتر تصویر شده بود.) در پایان باید یادی هم از موسیقی زیبای هاوارد شور بکنیم که در القای حال و هوای قصه و بردن مخاطب به سرزمین میانه بسیار عالی عمل می کند. انتخاب هوشمندانه پیتر جکسون در استفاده از بعضی تم های ارباب حلقه ها به خصوص تم اصلی در صحنه ای که برای اولین بار حلقه را می بینیم؛ بسیار تا ثیر گذار است.
فیلم هابیت: سفری غیر منتظره بر اساس کتاب هابیت: آنجا و بازگشت دوباره نوشته جان رونالد روئل تالکین، استاد زبان انگلیسی دانشگاه آکسفورد است. و پیتر جکسون، این کارگردان نیوزیلندی تصمیم گرفته است تا به رسم سه گانه قبلی خود ما را دوباره با خود به سرزمین میانه ببرد. سه گانه ارباب حلقه ها با استقبال فراوان مخاطبان سینما و منتقدان روبرو شد تا حدی که میتوان گفت کمترین نمره از منتقدان را از سایت متاکریتیک به رقم 90 (میانگین سه قسمت) گرفته است. همچنین رکورد های متعدد فروش و 17 جایزه اسکار را در کارنامه درخشان خود دارد. اما تفاوت های اساسی میان حماسه ارباب حلقه ها و هابیت وجود دارد. مهمترین آن ها در زمان انتشار آنهاست. این که کتاب هابیت قبل از جنگ جهانی و با فراغت تمام نوشته شده و از طرفی اولین کتاب اساسی استاد تالکین است. اما ارباب حلقه ها پس از کشتار 60 میلیونی جنگ جهانی نوشته شده -کشتاری که توسط شخص تالکین تجربه شده- بنابراین تفاوت های اساسی در فضاسازی های کتاب وجود دارد. هابیت با حالت طنزمایگی خود و لحن جثارت آمیز و شیب تند حوادث بیشتر مخاطب نوجوان و طرفداران حماسه های فانتزی و دنیای جادو را به خود اختصاص داده است. حال آن که فضای ارباب حلقه ها بسیار تاریک تر و مرموز تر بیان شده و حالت کلاسیک مانند خود را به فانتزی و جادو غلبه داده است. اما دومین تفاوت مهم این دو کتاب در حجم آن است. نمی توان گفت که آیا به تصویر کشیدن یک کتاب 2500 صفحه ای در غالب سینمایی برای یک کارگردان سخت تر است یا سه گانه کردن یک کتاب 400 صفحه ای! به هرحال این دو تفاوت اساسی باعث میشد که ما انتظار فیلمی کاملا متفاوت با ارباب حلقه ها -شاهکار قرن بیست و یکم جهان سینما- داشته باشیم.
اما پیتر جکسون با قلم توانای خود به ما ثابت کرد که مهارتش با گذشت ده سال از ساخت ارباب حلقه ها نه تنها کمتر نشده بلکه رو به افزایش است. جکسون جهت رفع اشکالات یاد شده در بالا کارهایی انجام داد. از جمله اینکه عناصری را از خارج کتاب هابیت که در ارباب حلقه ها مجالی برای بیان آن نبود به فیلم خود وارد کرده است که توسط برخی از آن ها توانسته محیط فیلم خود را به اولین قسمت سه گانه قبلی اش یعنی یاران حلقه نزدیک کند. و همچنین این کار مشکل تایم فیلم را هم برطرف کرد و او توانست با موفقیت 400 صفحه ماجراجویی را توسعه دهد به نزدیک 9 ساعت فیلم. این عناصر در بخش های بعدی ذکر خواهند شد.
تفاوت اساسی تر در درونمایه هاست. درونمایه کتاب هابیت صرفا بیان صفاتی همچون شجاعت ، دلرحمی و تعاون است در حالی که در کتاب ارباب حلقه ها از همان ابتدا نبرد دو جبهه حق و باطل وجود دارد و طی آن (به فرموده امام صادق-علیه السلام-، 75) فضیلت جبهه حق و رذیلت جبهه باطل بیان می شود. گرچه در سه گانه ارباب حلقه مجال برای شرح و توصیف تمام آن ها نبود اما نبرد حق و باطل با شکوهمندی تمام در این فیلم به تصویر کشیده می شود و طی آن کارگردان ارزش های انسانی را می ستاید و از تاریکی ها و جهل بیزاری می جوید. حالا این کارگردان قصد انجام کاری مشابه برای سه گانه هابیت را دارد. در هابیت جبهه حق و باطل بیان نمی شود بنابراین کارگردان برای تاریک تر کردن فضای داستان و پرمغز کردن درونمایه آن دست به این کار خطرناک زد و با اشاره ای کوتاه به نکرومانسر و دژ مخوفش دول گولدور میخواست پیش زمینه ای برای بیان نبرد دو جبهه در قسمت های بعد فراهم کند. شاید عمل او در قسمت های بعدی موفقیت آمیز باشد(بهر حال ندیده نمی شود قضاوت کرد) اما در هابیت: سفری غیرمنتظره بیان این پیش زمینه بطوری بسیار شتابزده و ناقص انجام شد. این شاید مهمترین نقص هابیت: سفری غیرمنتظره در مقایسه با برادر بزرگتر خود ارباب حلقه ها: یاران حلقه باشد.
فیلم با نوری در تاریکی آغاز می شود. نوری که بیلبو روشن می کند. و این یعنی که باید منتظر شروع ماجراجویی بیلبو باشیم. در حقیقت این نور همان بیلبو است که فروغ و گرمای نورش در فیلم احساس خواهد شد. پس از این صحنه ما شاهد سفری از روی نقشه هستیم که تم اصلی ارباب حلقه ها در یک لحظه شنیده می شود. همانند اوایل یاران حلقه ما در ابتدای هابیت شاهد سفری در گذشته هستیم. هدف، ریشه دار کردن فیلم است. و در واقع از همین اول مشخص می کند که فیلم وقت شما را 3 ساعت بیهوده نخواهد گرفت و داستان ریشه دار است. جملات اول کتاب هابیت که از زبان بیلبو در فیلم شنیده می شود وفاداری فیلک به کتاب را به ما مژده می دهد. و با ظاهر شدن فرودو ارتباط آن به ارباب حلقه ها. و این ارتباط وقتی محکم می شود که بیلبو را در حال آماده سازی مقدمات جشن تولد 111 سالگی اش می بینیم و فرودویی که برای غافل گیر کردن گندالف -که به شایر می آید- به جنگل می رود. این جاست که هر بیننده موشکافی متوجه می شود که فیلم ابدا یادآوری خاطرات بیلبو نیست! یا داستانی که برای برادر زاده اش تعریف کند. اگر در یاران حلقه یادتان باشد وقتی فرودو به جنگل می رود بیلبو قلم را به دست می گیرد و ماجراجویی خود را به صورت کتابی در می آورد. حال در فیلم هابیت جرقه این کار -نوشتن داستان سفرش- وقتی روی می دهد که جملات "در سوراخی در زمین، هابیتی زندگی میکرد" را به رشته تحریر در می آورد. و فیلم هابیت درواقع بازخوانی کتاب نوشته شده بیلبو است که خاطرات خود را می نویسد.(نوشتن کتاب بیلبو در ریوندل تمام می شود. و ما در اواخر قسمت سوم باید شاهد بیلبوی پیر در ریوندل باشیم.) خب برگردیم سر فیلم. کارگردان سرخوشی 12 دورف را در قسمتی که ناخواسته وارد خانه بیلبوی جوان می شوند، با بازی زیبای بازیگران و آهنگین کردن جمع به ما نشان می دهد و عصبانیت بیلبوی جوان را از میهمانان ناخوانده ف می شود گفت فقط بازی بازیگر توانا، مارتین فریمن! در ابتدا می فهمیم که بیلبو از مهمان جماعت بدش نمی آید اما میهمانداری هم حدی دارد! از آنجا که آهنگ و تمام سر و صداها با در زدن تورین سپر بلوط -سیزدهمین دورف و رهبر آنها- خاموش می شود به ما جدیت فیلم را گوشزد می کند. عزم و اراده 13 دورف در بازپسگیری قلمرو از دست رفته شان، اربور را در اوج همخوانی شان در خانه بیلبو می بینیم. وقتی که آنقدر مصمم هستند که نیامدن یک هابیت جواننمی تواند مانع آن ها شود. گندالف اما اصرار دارد که بیلبو را به عنوان چهاردهمین عضو گروه استخدام کند و بعدا دلیل خود را به بانو گلادریل اینگونه شرح می دهد"...شاید به این خاطر که من میترسم و او به من شجاعت می دهد". وقتی که بیلبو بیدار می شود و موزیکی در پیش زمینه نداریم یعنی کارگردان قضاوت را به مخاطب سپرده است اما وقتی موسیقی متن شروع می شود یعنی دیگر قضاوتی وجود ندارد چون بیلبو تصمیمش را گرفته است.
]
فیلمنامه شیب رضایت بخشی دارد. یعنی طبق معمول فیلمنامه های جکسونی ابتدا تمام کاراکتر ها خوب به مخاطب شناسانده می شود تا بیننده بداند با چه کسانی رو به رو می شود. برای این امر طی 45 دقیقه اول فیلم و با جمع شدن دورف ها در خانه بیلبو بگینز و البته در متن فیلم و در حوادث می توان به جمیع آداب و اخلاقیات دورف ها اشراف داشت. چینش کلمات فیلمنامه بسایر با دقت انجام شده و در برخی موارد عین جملات کتاب منتقل شده است. این جملات و فیلمنامه کم نظیر هابیت وقتی زنده می شود که از بازیگران توانمندی چون ریچارد آرمیتاژ با صدای استثنایی اش در نقش تورین، مارتین فریمن ستاره سریال های انگلیسی در نقش بیلبو بگینز جوان، اندی سرکیس با درخشش دوباره در نقش گولوم، یان مکلین در نقش گندالف و 12 دورف دیگر که البته شاخص آن ها به نظر من جیمز نسبیت در نقش یکی از دورف ها به نام بیفور است.
شاید بتوان قدرتمند ترین بخش فیلم هابیت را بازیگری آن عنوان کرد. مارتین فریمن ضمن درک کامل از شخصیت بیلبو بگینز تالکین برای ارائه آن در فیلم حاضر شده و شما پس از دیدن این فیلم خواهید فهمید که چقدر بیلبو در دل شما جا گرفته است. حالا دلیل اصرار فراوان کارگردان جکسون را بر بازی مارتین فریمن در نقش اصلی می فهمیم. جاهایی هست که در فیلم فقدان بیلبو احساس می شود . مثلا در قلمرو زیرزمینی گابلین ها جایی که بیلبو ناخواسته از تیم جدا می شود، جایی که رنج و اندوه را از چشمان تورین درک می کنیم آرزو می کردیم ای کاش بیلبو آن جا با حضور گرمش و شوخ و شنگی اش ما را دلشاد میکرد. می توان مارتین فریمن را نوری در تاریکی یاد کرد که در هر جای تاریکی از فیلم که حضور داشته باشد نوعی گرما در قلب خود احساس می کنیم. جایی که جلوی تورین ایستاده و اورک های وحشی را عقب می راند می توان در چشمانش شجاعت را دید. وقتی شمشیر را بیخ گلوی گولوم گذاشته دلرحمی را و وقتی عقابی او را از زمین بلند می کند حیرت را و وقتی صدای گرگ ها را می شنود ترس و اضطراب را. کلا اگر دیدن هابیت یک دلیل داشته باشد آن بازی مارتین فریمن و ریچارد آرمیتاژ است.اما بازی زیبای ریچارد آرمیتاژ در نقش تورین سپر بلوط توانسته است شکوه و غرور این شاهزاده را به مخاطب منتقل کند و همچنین در نبرد تورین و فرمانده اورک ها، وقتی که سر پدر تورین جدا می شود با فریاد دلخراش و انتقام جویانه تورین دل هر بیننده ای جابجا می شود! این صحنه ای است که از زبان بالین بیان می شود در حالی که اندام چهارشانه و قد بلند (به نسبت کوتوله ها!) تورین و موهایش که در باد وزان است، دیده می شود.همه در نقش خود عالی بازی کردند. چه ویوینگ در نقش الروند، چه کیت بلانشیت در نقش بانو گلادریل و همچنین بقیه. اندی سرکیس گرچه فروغ ناپایداری در فیلم دارد اما در همان چند دقیقه بیننده را چنان با بازی خود درگیر می کند که تا آخر فیلم اثراتش باقی است! در واقع این وظیفه کارگردانی است که به نحو احسنت انجام شده تا همه در جای صحیح خود قرار گیرند. بازیگر وظیفه خود را درست بشناسد. هماهنگی 13 دورف در فیلم محشر است. در جمع هایی که هر 13 عضو گروه به انضمام هابیت و گندالف حضور دارند گرمای جمع به بیننده منتقل خواهد شد. همینطور در هماهنگی بین تدوین، فیلمبرداری و موسیقی متن که جکسون در ارباب حلقه ها گل کاشت در هابیت هم به همان کیفیت وجود دارد. خوشحالیم که پیتر جکسون توانست فضایی را که مد نظر تالکین بود از دنیای او و از کتابش به مخاطب منتقل کند. قاب معروف جکسون در هابیت نیز بی نقص است و به تمام جزئیات اسکوپ پرداخته است و حواشی را کنار زده است. هر چه بیننده نیاز به دیدن داشته باشد جلوی چشمانش حاضر می شود و جزئیات اضافی هرس شده است.
سینما مجموعه ای از تمام هنر های بشریت است. از طراحی لباس و موسیقی گرفته تا ادبیات و فرهنگ ها در این هنر جای دارند. یکی از ایم هنر ها چهره پردازی است. یک چهره پردازی خوب فقط آن نیست که مواد بکار گرفته شده برای گریم طبیعی باشند و معلوم نباشد! بلکه مهمترین هدف گریم نیز انتقال صحیح حس مورد نظر از طریق چهره بازیگر است. در مورد چهره پردازی هابیت فقط کافی است نگاهی به چهره دورف ها بیاندازید. از چهره هر کدام می توان باطنشان را حدس زد. اصلا نمی شود آنچه را که من از گریم هابیت درک کرده ام را به شما منتقل کنم اما دراین مورد فقط به مقایسه چند صحنه بسنده می کنم. تصاویر زیر را مشاهده کنید. و تفاوت گریم را با توجه به موقعیت فیلمنامه.(از راست به چپ) عکس اول مربوط به صحنه ایست که بیلبو شمشیر را بیخ گلوی گولوم گذاشته در حالیکه گولوم اورا نمی بیند. تصویر دوم اولین نما از چهره بیلبو بگینز جوان در فیلم است و بالاخره تصویر سوم او را نشان می دهد در حالیکه با شمشیری در دست از تورین در مقابل اورک های وحشی دفاع می کند.
"تمام داستان های خوب نیازمند تزیینات هستند" جمله ای از گندالف در اوایل هابیت: سفری غیرمنتظره پیتر جکسون. این شاید دلیل این حماسه بلند و 270 میلیون دلاری است. اولین قسمت از سه گانه 9 ساعته برگرفته از کتاب 300 صفحه ای جی.آر.آر. تالکین که مقدم بر داستان ارباب حلقه هاست می باشد و قطعا چشم های زیادی را به خود خیره خواهد کرد و طرفداران را خشنود خواهد کرد. همچنین شاهد شوخ طبعی های اضافی هستیم که در ارباب حلقه ها وجود نداشت. این فیلم را می توان حماسه ای خواند که تحسین کسانی را در پی خواهد داشت که فکر میکنند مهم ترین چیز در باره یک اقتباس سینمایی وفادار بودن به متن است. این را از روی احساسات شخصی نمی گویم. هوشمندانه ترین حرکت جکسون استفاده از بازیگری دلپذیر و مسرت بخش مارتین فریمن در نقش مرکزی این حماسه بود. جوانی های بیلبو بگینز، 60 سال قبل از ماجرای حلقه. فریمن نسبت به الیجا وود در ماجرای حلقه که در ساخت داستان، فرودو نام گرفت، ارتقا عمل پیدا کرد. جایی که بیلبوی پیر (یان هلم) در ماجرای او بی اثر نبود. بیلبو توسط گندالف استخدام می شود. گندالفی که توسط یان مکلین برای ماموریت برادر زاده بیلبو یعنی فرودو حاضر شد. (در فیلم، 60 سال بعد!) جادوگر داستان به همراه 13 دورف در خانه بیلبو حاضر می شوند. دورف هایی که به غیر از رهبرشان، تورین سپر بلوط (ریچارد آرمیتاژی که خوب بود اما ویگو مورتنسن نمی شد) با یکدیگر تفاوت محسوسی ندارند. دورف ها به مهارت بیلبو در عیاری و راهزنی نیاز دارند تا بتوانند راه خود را از موانع باز کنند و سرانجام کنترل دوباره قلمرو ازدست رفته شان، اربور را باز پس بگیرند. قلمرویی که توسط اژدهایی به نام اسماگ مورد حمله قرار گرفته بود. پس از تقریبا 1 ساعت از فیلم که بیشتر حال کمدی و موزیکال داشت، نبردها به طور جدی شروع می شود. و با سربریدن گابلین ها و سلاخی اورک ها به قدر کافی، محدودیت PG-13 را برای فیلم به ارمغان می آورد. کارکردن روی کتابی که یک پنجم حجم کتاب ارباب حلقه ها را دارد باعث شد که پیتر جکسون و دوستان فیلمنامه نویسش یعنی فلیپیا بوینز و فران والش فیلمنامه را با پی نوشت های کتاب ارباب حلقه ها توسعه بدهند که نتیجه اش موجودات وحشتناکی مانند آزوگ می باشد. ملاقات مختصر و اقامت کوتاه گروه در ریوندل توجیه خوبی برای وجود الروند، گلادریل و سارومان در کنار همدیگر نبود. این اشتباه را به برکت وجود دوباره اورلاندو بلوم در نقش لگولاس می بخشیم. البته بازگشت گولوم برای ما بسیار مسرور کننده تر بود.کسی که در راه بیلبو سبز شده و وظیفه اش وارد کردن حلقه جادویی سائورون به حماسه است. به طور کلی 2 ساعت آخر فیلم پر از ماجراها و داستان های جالب بود. به عنوان یک مثال عینی می توان از زنده کردن کوهستان توسط جلوه های ویژه خارق العاده در یک صحنه از فیلم یاد کرد.
اولین قسمت از سه گانه ی هابیت اکران شد و به فروش یک میلیاردی خود نزدیک می شود. کارگردان این پروژه ی سنگین کسی نیست جز سر پیتر جکسون که هیچکس نخواهد توانست که فیلمی از روی یک رمان بسیار سنگین ، یک فیلم دلنشین و زیبا و بصورت فانتزی به وجود بیاورد.
داستان اولین قسمت فیلم هابیت اینگونه آغاز میشود. شمعی روشن می شود و راوی قصه ی ماجرا از زبان بیلبو بگینز پیر هستش که زندگی نامه و سفر پر هیاهوی خود را می خواهد شرح دهد.
بیلبو سخن خود را اینگونه آغاز می کند و همچنین فیلم هم اینگونه آغاز می شود :" فرودوی عزیزم، یه بار ازم پرسیدی که آیا من همه ی ماجراجویی هام رو بهت گفته ام، خب من راستشو بخوای حقیقت رو گفتم، اما همه ی داستان رو بهت تعریف نکردم." همین جمله ی بیلبو که در آغاز با روشن کردن شروع می شود به ما میگوید فیلم قرار است یک ماجراجویی ناب و دیدنی رو در سه قسمت به چشم تماشاگران خواهد گذاشت. یک ماجراجویی که یک هابیت ترسو و گوشه نشین ناخواسته تبدیل به یک قهرمان میشود.
رمان هابیت با ترجمه شده به زبان فارسی در کل 422 صفحه و 19 فصل است . که فیلم هابیت فقط شش فصل آن را به قسمت اول خود اختصاص داده است.
فیلم هابیت اوایل داستان خسته کننده است و حوصله سربر ، چرا پیتر جکسون اوایل فیلم را اینگونه ساخته است؛ به دلیل اینکه اولا فیلم باید کاملا بر کتاب و رمان هابیت وفادار باشد، در رمان هابیت هم مثل اوایل همین فیلم است، دومین دلیل هم باید شخصیت و خصوصیات اخلاقی آنها به بیننده معرفی گردد. در اینجا ما 13 دورف و همچنین یک هابیت و یک جادوگر به اسم گندالف داریم که گندالف که تو سری ارباب حلقه ها کامل معرفی شد و اینجا نیازی نیست همونطور که کارگردان تو فیلم هابیت هم گندالف رو زیاد معرفی نمی کنه. می رسیم که به دورف ها که 13 نفر هستند و هر کدومشون یک به یک وار خانه ی بیلبو می شوند. بومبور ؛ یک دورف چاق و خپل و شکم دوست. بیلبو ؛ یک هابیت که از طرف جد پدرش به بگینز ها میره (بگینز ها اصولا به هابیت هایی می گن که دنبال دردسر و ماجراجویی نیستن و فقط می خواهند در خانه های خودشون در آرامش باشند) و از طرفی هم به جد مادرش به توک ها میره (توک ها هم برعکس بگینز ها به دنبال ماجراجویی و دردسر هستند) وقتی که فیلمه رو دیدین ، نگین که چرا بیلبو یهویی نظرش عوض شد و حاضر شد بره به ماجراجویی! این به دلیل خصوصیات توکی و بگینزی اونه. تورین اونکشیلد ؛ یک دورف شجا و مغرور، بالین؛ پیرترین و داناتری دورف، دوالین؛ یک دورف جنگجو و غیرتی، فیلی و کیلی؛ دو دورف جوان و خواهر زاده ی تورین سپربلوط که خیلی هم کله شق و شجاع هستند و بقیه ی شخصیت ها مثل دوری، نوری، اوری، گلوین، بوفور، بیفور. که هر کدام از اینها باید یه جوری معرفی بشه. سوما هم نوع فیلم سازی پیتر جکسون اینگونه است نمونش هم تو فیلم ارباب حلقه ها و کینگ کونگ دیدم که اوایل فیلمش رو یکجورایی خسته کننده و با تم طنز پیش میبره و ماجرای فیلمش بعدا تاریک و هیجان انگیز میشه و ما بعدا تو فیلم هاش میتونیم با شخصیت ها همذات پنداری کنیم، این سبک ساختن یک فیلم به سبک پیتر جکسونیه.
گندالف چرا بیلبو رو انتخاب کرده، چرا اون همیشه هابیت ها رو انتخاب می کنه؟! هابیت ها یک خصوصیات منحصر به فردی رو دارند، آنها میتوانند بدون هیچ سر و صدایی و بدون دیده شدن اینور و اونور برن و در دزدی هم می توانند تبهر خاصی رو به خودشون اختصاص بدن. گندالف هم به همین دلیل او را انتخاب کرد که اونو بفرسته پیش اژد ها (اسماگ) تا که ببینه وضعیت اسماگ در چه حالیه ؟! آیا اون اونجا هست؟! آیا اون مرده یا زنده است؟! و دلیل دیگه اینکه گندالف چرا باید بیلبو رو انتخاب بکنه اینه که بیلبو هیچوقت از خانه ی خود بیرون نمی رفته و تنها جای دوری که رفته حوالی شهر شایر خود خواهد بود به همین دلیل گندالف بیلبو رو انتخاب می کنه تا یه تکونی به خودش بده.
نیمه ی دوم فیلم (بعد از اینکه نیمه ی اول فیلم تماشاگر را خسته کرده است)، یک گرد و خاک به پا میکند که نگو، فیلم آنچنان هیجان انگیز خواهد شد که بکل ماجرای خسته کنندگی نیمه ی اول فیلم را فراموش کردم. (البته نیمه ی اول فیلم واسم خیلی شیرین بود) دقایق اول فیلم که همش طنز بود در دقایق دوم فیلم داستان سیاه و تاریک میشه. و ما وارد قعر سیاه داستان فیلم خواهیم شد.در نیمه ی دوم فیلم داستان و ماجرا و لحظات زد و خورد آنچنان جذاب و دیدنی است که تاحالا با دیدن هیچ فیلمی که امسال پخش شد، لذت نبرده بود. فیلم هابیت یکی از لذت بخش ترین فیلم هایی بودش که امسال دیدم.
باز هم شخصیت گالوم تو فیلم هنر نمایی می کند و میدرخشد و هیجان فیلم را دو چندان کرد. گالوم کارکتری است که شخصیت دو گانه را دارد ، او هم عاشق حلقه هست و هم تنفر عجیبی به آن دارد، همونطور که هم عاشق خودشه و هم از خودش متنفره. معما بازی او با بیلبو حیرت انگیز و جذاب است و این یعنی هنر نمایی دو هنرمند یعنی تالکین و پیتر جکسون.
کارکتر گالوم بسیار عجیب ساخته شده است، او وقتی که نفس می کشد شکمش عقب جلو میرود و همچنین رگ ها و ستون فقراتش و استخوان هایش رو هم که در حال حرکت است می توان از بدن لاغر مردنی اون دید.
بیشتر جلوه های ویژه ی فیلم هابیت حیرت انگیز است ، به عنوان مثال وقتی که دورف ها وارد ریوندل میشوند یا وقتی که اژد ها به اره بور حمله میکند یا وقتی که سپاه اورک ها دارن با دورف ها می جنگن و یا وقتی وارد شهر گابلین ها میشوند عالی است. جلوه های ویژه بر روی کارکترها هم بسیار دیدنی و ستودنی هستش مخصوصا در مورد موجوداتی به اسم گابلین ها و یا کارکتر گالوم و آزوگ که همگی بصورت CGI هستش.
در مورد موزیک متن فیلم هم بعضی موزیک متن ها تکراری است و بعضی هاش هم جدید، در مورد موسیقی متن که تکراری است منظورم اینه که از سری فیلم های ارباب حلقه ها گرفته شده تا اون حس نوستالژی رو به بیننده القا کنه و موسیقی متن های جدیدش هم که خالقشون هاوارد شور است فوق العاده زیبا درآورده است.
بازی بازیگران مخصوصا مارتین فریمن در نقش بیلبو ، سر ایان مکلن در نقش گندالف، ریچارد آرتمیچ در نقش تورین سپربلوط و اندی سرکیس در نقش گالوم هر کدوم به طور ترتیب عالی، عالی ، خوب و فوق عالی هستند.
نوع روایت فیلم هابیت تشابه بسیار عجیبی با ارباب حلقه ها ؛ یاران حلقه در لحظه ای که فیلم شروع میکند رو داره، در قسمت اول ارباب حلقه ها فیلم با راوی کیت بلانشت شروع میشه و همچنین در فیلم هابیت هم با راوی ایان هلم شروع میشه. به طور کلی اوایل فیلم هابیت تشابهات زیادی رو با ارباب حلقه ها یاران حلقه داره و پیتر جکسون خواسته اون نوستالژی که در اوایل پخش ارباب حلقه ها داره رو دوباره به ما زنده کنه و موفق هم عمل کرده.
داستان فیلم هابیت چهار نوع داستان مختلف در خود جای داده است.
1: ماجراجویی و سفر سخت بیلبو بگینز.
2: دورف در جستجوی باز پس گیری محل زندگی خود از دست اژدهای خبیثی به اسم اسماگ.
3: وجود یک نیروی تاریکی و وارد شدن نکرومنسر که فکر کنم همان سایرون باشد.
4: آزوگ یک اورک رنگ پرید که خواهان انتقام از تورین سپربلوط است.
که در قسمت های آینده داستان پیچیده تر و شخصیت ها بیشتر هم خواهد شد.
مفهوم کلی فیلم هابیت در مورد شجاعت و وفاداری و دوری از خانه است. "شجاعت واقعی این نیست که زندگی رو بگیری ، بلکه اینه که زندگی رو ببخشی." این جمله ی گندالف به بیلبو بگینز در اوایل فیلم است. بیلبو بگینز بعدا زندگی یک نفر رو که می توانست همان جا جانش را بگیرد رو بخشید. فیلم به ما میگوید "شجاعت این نیست که زور و بازو داشته باشی ، شجاعت واقعی این است که از خانه ی خود دور شوی"، فرد شجاع تو فیلم دورف ها نیستند، بلکه بیلبو بگینز است، دورف ها به دنبال خانه ی خودش هستند و همیشه دلشون واسه خانه ی خودشون تنگ میشه (هیجا خونه ی خود آدم نمیشه) آنها شجاع نیستند، آنها دورف هایی هستند که جنگجو هستند و واسه دیدن خونشون لحظه شماری میکنند، آدم شجاع واقعی اینجا بیلبو بگینز است، یک هابیت ساده و دنیا ندیده که از خانه ی پدری خود که خیلی هم دوستش داره دور و دور تر میشه و به دورف ها کمک میکنه که خانه ی خودشان رو پس بگیرن،شجاعت بیلبو بگینز در هر گوشه ی فیلم دیده میشه ولی خودش خبر نداره همچنین دورف ها هم نمیدونند و تنها کسی که حس میکنه گندالف است.
فیلم هابیت با اینکه یک فیلم آموزنده است میتوان در کنارش یک فیلم فلسفی هم دانست. مثلا در یکجا گندالف میگه : "سارومان معتقده تنها قدرت زیاده که جلوی اهریمن رو میتونه میگیره، ولی این چیزی نیست که من بهش رسیدم، من پی بردم که این چیزهای کوچک و کردار روزانه ی افراد عادی هست که تاریکی رو مهار می کنه، کارهایی ساده از روی مهربانی و عشق. چرا بیلبو بگینز ؟! شاید به این دلیله که من می ترسم و اون بهم شجاعت میده."
جمله با اینکه تو بیشتر فیلم ها یه جوری هایی اینارو گفته ولی تو فیلم هابیت یکجوری این جمله رو به نمایش گذاشته شده انگار این جمله تازه است و برای اولین بار است که این جمله رو از زبان خوده گندالف میشنویم. و همچنین با اینکه جمله ی گندالف همچین چیز بزرگی به نظر نمیرسد ولی اگه کمی فکر کنیم به عمق جمله اش پی خواهیم برد . همین جمله ای که گندالف گفت زیبایی فیلم رو واسم دوچندان کرد. اصولا من آدمی هستم که به دیالوگ های معنادار اهمیت زیادی رو میدم و تو فیلم هابیت همین جملات معنادار بین شخصیت ها رد و بدل شد. مثلا جایی که بانو گالادریل (با بازی کیت بلانشت) میگه : " چیزی در سایه ها در حال حرکت است، مخفیانه، پنهان از ما"
چیزی در سایه ها منظورش همان سایرون است که در اصل همان شیطان است که در فیلم ارباب حلقه ها که یک فیلم آخرالزمانی هم بود نابود شد.
در کل فیلم هابیت یک فیلم دلنشین و هیجان انگیز است که در قسمت های آینده دلنشین تر و هیجان انگیزتر هم خواهد شد.
همانطور که باید گفته بشه، هابیت رو اصلا نباید با فیلم ارباب حلقه ها مقایسه کرد ، ولی اگر خواستین مقایسه بکنین، منطقی ترین کار این است که هابیت رو هم مثل ارباب حلقه ها کامل باید دید تا یک مقایسه ی درست و حسابی کرد وگرنه نمیشه که مایی که هر سه قسمت ارباب حلقه ها رو دیدم فقط با دیدن یک قسمت هابیت آن را در مقابل ارباب حلقه ها خیلی ضعیف بدونیم.
در کلام کلی در مورد کارگردان فیلم هابیت : در این فیلم دونستم که پیتر جکسون تنها یک کارگردان است که می تواند فلسفه و تخیل رو باهم قاطی کند و به زیبایی هرچه تمامتر به نمایش بگذارد.
مورتنسن 20 کتبر سال 1958 در نیویورک سیتی چشم به جهان گشود. گریس گمبل(نی آتکینسن) مادر آمریکایی و ویگو پیتر مورتنسن پدر دانمارکیش یکدیگر را در نروژ پیدا کردند پدربزرگ مادریش اهل نووا اسکوشای کانادا و خانواده ی مادربزرگ مادریش اهل نیوانگلند بودند. خانواده ی مورتنسن به ونزوئلا، دانمارک و ایالت های کوردوبا، چاکو و بوینس آیرس آرژانتین(جاییکه او در آن اسپانیایی را آموخت) رفتند. پدرش در آرژانتین مرغداری داشت. آنها تا یازده سالگی او (زمانی که پدر مادرش از هم جدا شدند) در آنجا ماندند و بعد از آن مادرش به نیویورک بازگشت. مورتنسن و پدرش به کپنهاگن دانمارک رفتند و سرانجام به واترتون نیویورک بازگشتند جاییکه او در دبیرستانش فارغ التحصیل شد. بعد از دبیرستان دوباره به دانمارک بازگشت و درشهر اسج برگ پیش از آنکه برای دنبال کردن بازیگری دوباره به آمریکا برگردد، مشغول رانندگی کامیون شد. او با حضور در دانشگاه لاورنس در شهر کانتون نیویورک مدرک لیسانس زبان اسپانیایی را دریافت کرد. او اسپانیایی را به این دلیل انتخاب کرد که می توانست بدون مطالعه ی زیاد نمرات خوبی در آن بگیرد و وقت آزاد زیادی برای بازیگری داشته باشد. در آغاز او از پوشیدن روپوش آکادمیک سرباز می زد چراکه آن جامه ها را کارگرانی تحت شرایط نامناسب و با مدت زمان کار زیاد می ساختند1 . هرچند بعد از سه گانه ی ارباب حلقه ها که دانشگاهش به او دکترای افتخاری اعطا کرد، در آن جامه ها ظاهر شد. بازيگري بعد از چند سال تجربه ی تاترهای زنده، او در اولین فیلمش «شاهد» ساخته ی پیتر ویر در نقش کشاورز آمیشی2 را ایفا کرد(در واقع مورتنسن در دو فیلم دیگر به نام های swing shift و رز بنفش قاهره هم بازی کرده بود اما صحنه هایی که او در آنها حضور داشت در تدوین نهایی حذف شد). در سال 1985 هم در فیلم در جستجوی فردا نقش براگ را ایفا کرد. نقش او در فیلم بنت در سال 1987 در تاتر جزیره لس آنجلس برایش جایزه درامالوگ منتقدان را در بر داشت. تصادفا، نمایش راجع به زندانیان اردوگاه اسرای همجنس باز، در واقع اثر یان مک کلن بود که بعدها با مورتنسن باهم در ارباب حلقه ها ایفای نقش کردند. در سال 1987 مورتنسن در سری برجسته ی Miami Vice به طور مهمان نقش کارآگاه فاسد را داشت. در دهه ی 90 مورتنسن در فیلم های زیادی همچون: «پرتره ی یک بانوی» جین کمپیون ، Young Guns 2، زندان، Leather face: The Texas Chainsaw Massacre 3 ، دونده ی سرخ پوست از شان پن، روش کارلیتو، Crimson Tide، G.I Jane، روشنی روز، قدمی در ماه، یاکوزای3 آمریکایی، بازسازی «نقطه تلاقی» ساخته ی جارلز رابرت کارنر، دوفیلم فیلیپ ریدلی به نام های «پوست بازتابنده» و «هیجان ظهر تاریک»، فیلم های قتل تمام عیار و سایکوی به کارگردانی گاس ون سنت (بازسازی فیلم های آلفرد هیچکاک به نام های سایکو و «شماره ی M را برای قتل بگیر») و دو فیلم «28 روز» و «رسالت» از کریستوفر واکن، نقش مکمل را ایفا کرد. از میان این نقش ها، مورتنسن بیشتر به خاطر نقش استوار یکم جان ارگیل در فیلم G.I. Jane معروف شد. نقطه ی عطف مسیر او در سال 99 بود زمانیکه پیتر جکسون او را برای نقش آراگورن در سه گانه ی ارباب حلقه ها انتخاب کرد. طبق نسخه ی مخصوص دی وی دی ارباب حلقه ها: یاران حلقه، مورتنسن در آخرین لحظات جانشین استوارت تونسند شد و اگر علاقه ی پسرش به رمان جی آر آر تالکین نبود این نقش به او نمی رسید. در دی وی دی فیلم ارباب حلقه ها: دو برج، باب اندرسن مربی شمشیرزنی، مورتنسن را بهترین شمشیرزنی توصیف کرد که تاکنون به او آموزش داده است. مورتنسن اغلب مسیر رسیدن به لوکیشن های دور فیلم را با شمشیرش بر دوش، پیاده می پیمود تا مسافر به نظر بیاید؛ همچنین تمام کارهای سخت را خودش انجام می داد و حتی زخم هایی که گه گاه داشت نمی توانست جلوی اشتیاقش را بگیرد. در یکی از صحنه های ارباب حلقه ها: دو برج، مورتنسن، ارلاندو بلوم و خصوصا جان ریس دیویس همگی به طور جدی زخمی شدند و در یکی از صحنه ها که روی کوه می دویدند، پیتر جکسون به شوخی آنها را «زخمی های در حال حرکت» نامید. همچنین بر اساس نسخه ی تکمیلی دی وی دی ارباب حلقه ها: بازگشت پادشاه، مورتنسن اسبی به نام اورائوس خریده بوده تا در مدت فیلم برداری سه گانه از آن استفاده کند. مورتنسن در سال 2004 در فیلم هیدالگو به کارگردانی فرانک هاپکینز، نقش پیک بازنشسته ی ارتش را داشت که برای جایزه ی مسابقه ای صحرایی و خطرناک با هیدالگو ( نام اسب او) به عربستان می رفت را ایفا کرد. او در سال 2005 در فیلم «پیشینه ی خشونت» دیوید کروننبرگ ایفای نقش کرد.و برای ایفای برجسته ی این نقش نامزد جایزه ی Satellite Award سینما شد. در محتوای متفرقه ی دی وی دی این فیلم، کروننبرگ او را بازیگری می نامد که از گذراندن آخر هفته ها در کنار خانواده اش می گذرد تا لوازم صحنه را بخرد و تهیه کند. در سال 2006 مورتنسن نقش کاپتان دیه گو آلاتریست را در فیلم آلاتریست ایفا کرد که بر اساس سری رمان های ماجراهای کاپتان آلاتریست نوشته آرتورو پرز ریورته نویسنده ی اسپانیایی بود. در سپتامبر سال 2007، فیلم وعده های شرقی به کارگردانی دیوید کروننبرگ، با تحسین منتقدان هم برای خود فیلم و هم به خاطر عملکرد مورتنسن به عنوان گنگستر روسی که در لندن ظاهر شده، روبرو شد. راجر ابرت، صحنه ی نبرد برهنه ی مورتنسن در اتاق بخار را تحسین می کند و می گوید: « تا سال ها بعد این صحنه معیاری برای مقایسه خواهد بود». بازی چشمگیر مورتنسن در این فیلم، جایزه ی بهترین بازیگر مرد در یک فیلم مستقل انگلیسی در فستیوال British Independent Film awards و همینطور نامزدی اسکار را برایش به همراه داشت. در سال 2009 نقش خودش را در فیلم Reclaiming The Blade ایفا کرد که درباره ی اشتیاقش به شمشیر و شمشیرزنی هایش در فیلم هایی مثل ارباب حلقه ها و آلاتریست و همینطور کارش با باب اندرسن مربی شمشیرزنیش در آن دو فیلم و دزدان دریای کارائیب و … توضیحاتی می داد. در سال 2009 در فیلم مستند «سخن مردم» که از عملکردهای موزیکال و دراماتیک واژه ها، یادداشت های روزانه و حرف های روزمره ی مردم آمریکا استفاده می کرد(بر اساس «پیشینه ای از مردم آمریکا» از هاوارد زین) ایفای نقش کرد. در آوریل سال 2009 او در مصاحبه ای اذعان داشت که برای مدتی موقتا حرفه ی بازیگری را به خاطر پر استرس بودن برنامه ی لازم برای ساخت یک فیلم کنار می گذارد. ديگر خواندني ها مورتنسن، با بخشی از درآمدش از ارباب حلقه ها، انتشارات پرسیوال را راه اندازی کرد. نام این انتشارات را به خاطر شوالیه ی افسانه ی شاه آرتور نام گذاری کرد تا با چاپ کارهایی که ممکن است انتشاراتی سنتی تر پیدا نکنند به دیگر هنرمندان کمک کند. انتشارات پرسیوال همچنین خانه ی خیلی از آثار هنری ویگو در زمینه های هنرهای زیبا، عکاسی، شعر، ترانه و ادبیات است.
سر کریستوفر لی (به انگلیسی: Sir Christopher Lee) با نام کامل کریستوفر فرانک کاراندینی لی (به انگلیسی: Christopher Frank Carandini Lee) هنرپیشهٔ انگلیسی و دارندهٔ نشان فرمان امپراتوری بریتانیا (CBE) و نشان فرمان مقدس سنت جان (CStJ) است. لی که بیشتر نقش افراد شرور را در فیلمها بازی میکند با ایفای نقش کنت دراکولا از سری فیلمهای گونه وحشت شرکت همر فیلم پروداکشنز در اواخر دههٔ ۵۰ میلادی به معروفیت دست یافت. سارومان سفید در سهگانه ارباب حلقهها دیگر نقشی بود که بار دیگر نام او را در قرن بیست و یکم بر سر زبانها انداخت. کریستوفر لی با وجود پشت سر گذاشتن ۷ دهه فعالیت سینمایی، بازی در بیش از ۲۵۰ فیلم و سریال و دریافت جوایز گوناگون از جشنوارههای مختلف ملی و بینالمللی، تاکنون نامزد دریافت هیچ جایزه اسکاری نشدهاست.
زندگینامه و بازیگری
کریستفر لی در ۲۷ مه ۱۹۲۲ در بلگریویای لندن، پایتخت انگلستان متولد شد. پدرش کلنل جفری ترولوپه لی عضو شصتمین دسته تفنگداران سلطنتی پادشاهی و مادرش کنتس استل ماری کاراندینی دی سارزانو از زیبارویان بنام دوران ادوارد بود . لی در مدرسهٔ ابتدایی سامر فیلدز تحصیل کرد و سپس بورس تحصیل در کالج ایتون و کالج ولینگتون به او تعلق گرفت . پس از فارغالتحصیلی به عنوان پیامرسان در لندن مشغول به کار شد و در زمان جنگ جهانی دوم به خدمت نیروی هوایی سلطنتی درآمده و به پاس خدمات شایانش شایسته دریافت مدال شناخته شد و به ردهٔ ستوانی ارتقا درجه یافت . پس از پایان جنگ و در سال ۱۹۴۷ وارد حیطهٔ فیلم و سینما شد و برای مدتی با سازمان رنک قرارداد بست. اولین فیلم او دالان آینه نام داشت که در ۱۹۴۸ ساخته شد. پس از آن حضوری کوتاه در هملت لورنس اولیویه داشت.
لی در طول دهه ۵۰ در نقشهای تلویزیونی و سینمایی بسیاری ظاهر شد که موفقیتی برایش در پی نداشتند ولی پس از عقد قرار داد با کمپانی همر فیلم پروداکشنز و ایفای نقش دراکولا در ۱۹۵۹ از سری فیلمهای گونه وحشت این کمپانی سرانجام به معروفیت دست یافت. در ۱۷ مارس ۱۹۶۱ با بیرژیت (گیته) کرونکه، مدل و نقاش دانمارکی، ازدواج کرد و از او صاحب فرزند دختری به نام کریستینا اریکا شد. این ازدواج تا کنون ادامه یافتهاست.
کریستوفر لی در طول دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ همچنان در نقش دراکولا و در دنبالههایی برای آن ظاهر میشد و در همین زمان نقش فو منچو را نیز در چندین فیلم مربوط به این شخصیت همچون چهره فو منچو و خون فو منچو بازی کرد ولی در ادامه او که از ایفای نقشهای ترسناک خسته شده بود با بازی در فیلمهایی همچون زندگی خصوصی شرلوک هلمز (۱۹۷۰) ، سه تفنگدار (۱۹۷۳) و فیلم جیمز باندی مرد تپانچه طلایی (۱۹۷۴) اقدام به گسترش محدوده بازیگری خود نمود . موفقیت این فیلمها سبب شد تا لی به هالیوود عزیمت کند ولی موفقیت چندانی در آنجا به دست نیاورد و به انگلیس باز گشت . با شروع قرن جدید کریستوفر لی بار دگر مورد توجه همگانی قرار گرفت . او نقش سارومان را در سهگانه موفق ارباب حلقههای پیتر جکسون بازی کرد و در دومین اپیزود از جنگ ستارگان با نام حملهٔ کلونها (۲۰۰۲) در نقش کنت دوکو ظاهر شد.
لی دارنده نشان فرمان مقدس سنت جان است و در سال ۲۰۰۱ نیز نشان فرمان امپراتوری بریتانیا را به پاس خدماتش در صنعت سینما و تلویزیون دریافت نمود. او همچنین مقام شوالیه را در سال ۲۰۰۹ و در طی جشن تولد الیزابت دوم، شهبانوی پادشاهی متحده دریافت داشته است. علاوه بر این نام کریستوفر لی بهخاطر داشتن قد ۶ فوت و ۵ اینچی، به عنوان بلند قامتترین هنرپیشه نقش اول مرد در کتاب رکوردهای جهانی گینس به ثبت رسیده است.
جوایز
۱۹۷۹- نامزد دریافت جایزه ساترن بهترین هنرپیشه مرد از آکادمی فیلمهای علمی-تخیلی، خیالپردازی و ترسناک آمریکا - مرد ترکهای (۱۹۷۳)
۱۹۸۰ - نامزد دریافت جایزه ساترن بهترین هنرپیشه مرد از آکادمی فیلمهای علمی-تخیلی، خیالپردازی و ترسناک آمریکا - ماجراجوییهای عربی (۱۹۷۹)
۱۹۸۳ - برنده جایزه کایزا دو کاتالونیای بهترین بازیگر مرد جشنواره بینالمللی فیلم کاتالونیا - خانه سایههای بلند (۱۹۸۳) - به طور مشترک با وینسنت پرایس، پیتر کوشینگ و جان کارادین
۱۹۸۴ - برنده جایزه بینالمللی فیلم خیالپردازی بهترین هنرپیشه مرد جشنواره فانتاسپورتو برای خدمات ارزندهاش در گونه فیلمهای خیالپردازی
۲۰۰۲ - برنده جایزه ویژه یک عمر فعالیت هنری جوایز فیلم بریتانیایی ایونینگ استاندارد
۲۰۰۲ - نامزد دریافت جایز فیلم ام تی وی بهترین فرد شرور - ارباب حلقهها: یاران حلقه (۲۰۰۱)
۲۰۰۲ - نامزد دریافت جایزه فیلم ام تی وی بهترین مبارزه (به طور مشترک با ایان مکلن) - ارباب حلقهها: یاران حلقه (۲۰۰۱) - مبارزه سارومان با گاندالف
۲۰۰۲ - برنده جایزه بهترین گروه بازیگران انجمن منتقدین فیلم فیلم فینیکس - ارباب حلقهها: یاران حلقه (۲۰۰۱) - مشترک با دیگر بازیگران این فیلم
۲۰۰۲ - نامزد دریافت جایزه صنف بازیگران سینما برای بهترین گروه نمایش - ارباب حلقهها: یاران حلقه (۲۰۰۱) - مشترک با دیگر بازیگران این فیلم
۲۰۰۳ - برنده جایزه فیلم ام تی وی بهترین مبارزه - جنگ ستارگان: اپیزود دوم - حمله کلونها (۲۰۰۲) - مبارزه دوکو با یودا
۲۰۰۳ - برنده جایزه بهترین گروه بازیگران انجمن آنلاین منتقدین فیلم - ارباب حلقهها: دو برج (۲۰۰۲) - مشترک با دیگر بازیگران این فیلم
۲۰۰۳ - برنده جایزه بهترین گروه بازیگران انجمن منتقدین فیلم فیلم فینیکس - ارباب حلقهها: دو برج (۲۰۰۲) - مشترک با دیگر بازیگران این فیلم
۲۰۰۳ - نامزد دریافت جایزه صنف بازیگران سینما برای بهترین گروه نمایش - ارباب حلقهها: دو برج (۲۰۰۲) - مشترک با دیگر بازیگران این فیلم
۲۰۰۳ - برنده جایزه گنجینه زنده جوایز منتقدین فیلم سیاتل
هابیت ها
داستان هابیت ها:
اصلیت هابیت ها ناشناخته است.در ابتدا آنها مردمان فراوانی بودند و بیشتر در شمال سرزمین میانه و Vales of Anduin پیدا می شدند. در اوایل عصر سوم هابیت ها به شمال و غرب سرزمین میانه تغییر مکان دادند و در آخر در بیشتر آنها در شایر ساکن شدند.
ظهور هابیت ها:
هابیت ها از دورف ها کوچک ترند و قدرت عجیبی در بدون صدا حرکت کردن دارند. زندگی آنها به طرف آرامش سوق داده شد و بیشتر از هر چیزی از خوردن و نوشیدن لذت می بردند(یک هابیت اغلب 6 وعده غذا در یک روز می خورد.). آنها پیوستگی عجیبی در بین اقوام مختلف خود دارند و تنها علم آنها در میان پدران گذشته ی آنها یافت می شود.
سه نوع متفاوت از هابیت ها وجود دارد: : Harfoots, Stoors and Fallohides
Harfoots:آنها در چهره قهوه ای تر کوچکتر و قد کوتاهتر بی ریش و بی مصرف (!) هستند. دستها و پاهای آنها پاک و چابک است. و آنها بیشتر نقاط کوهستانی و دامنه ی تپه ها را ترجیح می دهند.
Stoors: آنها پهن تر هستند و دستها و پاهایشان بزرگتر است. و آنها سرزمین های صاف و کنار رودخانه را برای زندگی ترجیح می دهند.
Fallohides :انها در صورت و مو روشن تر هستند قد بلند تر و لاغر تر از باقی. آنها درخت ها را دوست دارند و نیشه زار ها را ترجیح می دهند.
نام های دیگر هابیت ها:
انسان ها آنها را "Halfling" و در زبان الف ها آنها "Periannath" خوانده می شوند. هابیت ها خود را "Kuduk" می نامند.
الف ها
داستان الف ها:
الف ها اولین بار درCuiviénen بیدار شدند.در آبهای Awakening در شرق سرزمین میانه . آنها سال ها بیش قبل از بالا آمدن خورشید و ماه برخاستند.
والار می دانست که الف ها بر می خیزند اما نمی دانست از کجا و چه زمانی. پس او اول متوجه جنبش نشد اما الف ها به زودی توسط جاسوسان Melkorپیدا شدند. و Melkorموجودات خود را برای مراقبت از الف ها فرستاد. او چند الف را دستگیر کرد و آنها را شکنجه نمود و آنها به اورک های اولیه تبدیل شدند.
والار پی برد که الف ها وقتی بیدار شدند که Orome در حال شکار در سرزمین میانه بوده و صدای آواز خواندن الف ها را شنیده است. او انها را Eldar یعنی مردمان ستاره ها نامید. اما الف ها خود را Quendi یعنی کسانی که با صدا صحبت می کنند نامیدند.
الف ها فرزندان Ilúvatar و جاودانه هستند هر چه قدر که زمان می گذشت انها از سن بالا اذیت و یا به بیماری مبتلا نمی شدند.اما حتی اگر انها مجبور بودند تا انتهای دنیا زندگی کنند آنها مجبور نبودند در سرزمین میانه بمانند آنها می توانستند آنها مب توانستند خطه راستی را تا به انتهای غرب بگیرند و سفر کنند راهی که برای فانیان مسدود بود (در عصر سوم الف ها بطرف غرب هجرت کردند زیرا در مین آنها افسردگی بیشتر و بیشتر شده بود)
آنها تشنگی خود را برای عمل از دست دادند چیزی که در ابتدای جهان داشتند.و آنها از این که آیا سائرون شکست ناخوردنیست وحشت داشتند.
این که الف ها جاودان اند به این معنا نیست که انها را نمی توان کشت. وقتی که آنها کشته می شوند تنها بدن خود را از دست می دهند و می توانند توسط جسمی تازه بو زمین برگردند.
ظهور الف ها :
الف ها چشم های بسیار قوی دارند به طوری که هیچ قومی مانند ان را ندارد و همچنین انها در عواطف و احساسات بسیار بهترند. آنها همه زیبا و دانا هستند. انها به همه چیز نام دادند حتی هر درخت نام مخصوص خود را دارد و افسانه ها می گویند که در ابتدا الف ها به درختان یاد داده اند که صحبت کنند. موسیقی هنر و علم مفهومی بالاتر از قدرت و ثروت دارد اما هنوز گاهی آنها متبکر و مغرور هستند.
بزرگترین ضعف آنها سوگواری برای گذشته است. آنها تغییر را دوست ندارند.
دورف ها
داستان دورف ها :
برخلاف الف ها و انسان ها دورف ها فرزندان Ilúvatar نیستند.انها توسط Aule آهنگر قبل از بیداری الف ها و انسان ها ساخته شدند. Aule نمی خواست منتظر شود تا فرزندان Ilúvatar بیدار شوند پس او فرزندانی برای خود ساخت تا به آنها هنرها و همارت های خود را آموزش دهد. Ilúvatar متوجه شد که Aule چه کرده است اما چون می دامنست او قصدی ندارد اجازه داد تا او دورف ها را نگه دارد اما این هفت پدر دورف مجبور بودند تا بیداری الف ها بخوابند.
هنگامی که بالاخره دورف ها برخاستند دورین فنا ناپذیر که از همه ی آنها سالخورده تر بود Khazad-Dum را در کوه های مه آلود پیدا کرد.(که بعد ها موریا نامیده شد) آن هفت دورف بزرگ نیز شهر های بزرگی را در کوههای سرزمین میانه یافتند. مهم ترین آنها Belegost و Nogrod نام داشت.
دورف ها خود را از دیگر قوم ها دور نگه می داشتند و زبان آنها (Khuzdul) با احتیاط مخفی نگه داشته می شد.آنها نام واقعی خود را به هیچ کس غیر از خود نمی گفتند.
چون Aule زمانی دورف ها راا ساخته بود که دنیا زیر سلطه ی Melkor بود او آنها را محکم ساخت به طوری که هیچ خطری نمی تواند آنها را آزار دهد.
دورف ها بسیار خودسر و مرموزند. انها قومی مغرور و عبوس هستند و همچنین آنها خوب و دوستانی با وفا هستند.آنها توانایی خاصی در کار کردن با سنگ و فلز دارند.
دورف ها در حدود 250 سال زندگی می کنند اما هیچکس نمی داند بعد از مرگ چه به سرشان می اید.آلف ها بر این باورند که روح دورف ها بعد از مرگ به همان سنگی که از آن ساخته شده اند باز می گردد.
نام های دیگر دورف ها:
فرزندان Khazad, Gonnhirrim,Children of Aule (نامی که دورف ها خود را با آن می نامند) Naugrim (که در زبان الف ها به معنی مردمان کوتوله است).
انسان ها
داستان انسان ها:
می توان گفت نژاد انسان ها جوان ترین نژاد سرزمین میانه است.
اولین انسانها در شرق Hildórien بیدار شدند هنگامی که برای اولین بار خورشید از غرب طلوع کرد.
هدیه ای که Ilúvatar به انسان ها داد مرگ بود. برخلاف الف ها انسان ها باید دنیا را بعد از زمان معین ترک کنند.
جادوگران
جادوگر نامی است برای ان دسته از مایار هایی که در عصر سوم به سرزمین میانه امده اند. ( قسمت مربوط به روح را چک کنید.)انها توسط والار برای کمک به مردمان آزاد در برابر بازگشت دوباره ی سائرون به سرزمین میانه فرستاده شدند.
نام های دیگر برای جادوگران:
انها همچنین Istari, Ithryn خوانده می شوند.
روح ها
( روح به کلمه ی spirit برمیگردد اما معادل فارسی ان نفس و جان هم می شود.م.)
Ainur :
Ainur روح هایی هستند که در آغاز زمان همراه با Ilúvatar زندگی می کردند. به وسیله ی آواز Ainur آنها به کمک هم دنیا (Arda) را خلق کردند. بعد از ساختن Arda بسیاری از Ainur برای راهنمایی و سازماندهیش وارد آن شدند. و از اینها پانزده تا قدرتمند تر بودند.چهارده عدد از آنها به Valar تبدیل شدند و پانزدهمی Melkor بود. در ابتدا Melkor پاکترین Valar بود اما بعد از مدتی به اولین لرد سیاه تبدیل شد. تعداد بسیار کمی از Ainur های قدرتمند که به همراهی Valar وارد Arda شدند Maiar نام گرفتند.
The Valar :
Valar نام چهارده Ainur قدرتمند است که بعد از ساخته شدن دنیا(Arda) جسم فیزیکی بدست آوردند و وارد آن شدند. وظیفه ی Valar ها نظم بخشیدن به دنیا و مبارزه با Melkor که خود Valar بود اما از فرامین آنها خارج شد)بود