با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
به نقل از گاردین، این سهگانه سفری بلند و البته غیرمنتظره برای پیتر جکسون بود، کسی که حدود ۱۰ سال پیش اولین قسمت ارباب حلقهها را ساخت, بازگشت وی با دو فیلم دیگر از سرزمین میانه همراه شد و کمی دیگر سهگانه دومش را تکمیل میکند, جکسون بعد از ورشکستگیِ «مترو گلدن مایر» و کنارهگیری «گیرمو دل تورو» فکرش را نمیکرد که روزی قرار باشد او به جای «دل تورو» بر صندلی کارگردانی تکیه کند, از همان شروع و با وارد شدن کمپانی «برادران وارنر»، این کمپانی ابتدا تعیین کرد که فیلم از دوگانه به سهگانه تبدیل شود, عدهای هنوز باور دارند که صرف نظر از کم بودن منبعِ اقتباسی برای هر قسمت؛ جکسون نیاز به یک باز خوانی همه جانبه اطلاعات مهم دنیای تالکین دارد, حال تنها کمتر از پنج ماه به روی پرده رفتن قسمت نهایی از حماسه سرزمین میانه زمان باقی است و کارگردان این شش فیلم بازتاب خود از شش فیلمش را اعلام کرده است: ❝ «با ساخت این فیلم، دیگر کار ما به اتمام میرسد، تصور میکنم این قسمت؛ بسیار احساساتی خواهد بود و از بیشترین استحکام در میان این سه قسمت برخوردار است، فکر میکنم این را بیشتر از آن دو دوست دارم, این را واقعاً میگویم، هیجان و سرعت در این قسمت خوب است و این دقیقاً همان چیزی بود که ما برای پایان فیلم در نظر داشتیم و این حس به ما دست داد که در آینده حلقه یگانه دست بردهایم, من همیشه میدانستم که این مجموعه شش قسمتی خواهد شد, همیشه این احساس را داشتم که یک روز، بعد از مدتها همه اینها تمام میشود و اگر چیزی از آن در جهان بجا بماند همین شش فیلم خواهد بود و اینکه آیندگان چگونه در مورد آن فکر خواهند کرد؛ در مورد سفری که با «سفری غیرمنتظره» شروع و با «بازگشت پادشاه» پایان یافت,» جدا از شعار وارد شدن به آینده، گوش کردن به حرفهای پیتر جکسون یک حس خوب و ملموسی به آدم دست میدهد که «هابیت: نبرد پنج سپاه» به اندازه کافی پلی مستحکم برای این دره میان «ارباب حلقهها: یاران حلقه» و سهگانه هابیت خواهد بود و اینکه آنها به این سری به چشم یک روایتِ ممتد نگاه کردهاند نه فیلمهایی جداجدا …یک افسانه و حماسه در ۶ قسمت, جکسون تاکید کرد اگرچه بسیاری از دوست داران منتظر این هستند که بوسیله سیلماریلیون سرزمین میانه بیش از این بزرگتر شود، اما به نظر نمیرسد که او یا هر کارگردان دیگری در هالیوود به دنبال این باشد که از دنیای تالکین بیش از این بر پردههای اکران چیزی بگوید, برادران وارنر تنها حق ساخت ارباب حلقهها و هابیت را خریده اما حق کتاب «سیلماریلیون» همچنان در دستان خانواده تالکین است و با توجه به رابطه بسیار سرد میان هالیوود و بنیاد تالکین، کسانی که عدم سازگاری کار جکسون را با آثار تالکین زشت و تنفر انگیز خواندهاند، زمان زیادی لازم است تا بار دیگر شاهد منبعی برای اقتباس از سرزمین میانه بر روی پردههای سینما باشیم, جدا از اینکه این سرزمین در آینده برای همیشه بایگانی میشود یا نه جکسون (درحالیکه جکسون با حالت طعنه آمیزی به آنهایی اشاره کرد که با وجود زنده بودن شخص، فیلم وی را بازسازی میکنند) گفت که او هیجان زده خواهد شد اگر زمانی بشنود که فیلمسازی باور دارد که نتیجه برداشت داستانی جکسون رضایت بخش بوده است, با این همه هابیت همچنان برای برخی از طرفداران ناامید کننده است؛ اندازه کوچکتر و نرسیدن به مقامی مانند سهگانه لوتر از مهمترین دلایل ناامیدی بعضی طرفداران به شمار میرود, امید داریم که جکسون از اینکه نبرد پنج سپاه را فیلم مورد علاقهاش در این سهگانه میداند مبالغه نکرده باشد، البته جکسون هیچ اشارهای به رده فیلم در بین شش قسمتِ این مجموعه نکرد, با این تفاسیر اگر گزارش جکسون در مورد این فیلم صحیح باشد پس با یک فیلم هیجانی-احساسی مواجه خواهیم بود که این امکان پذیر است، چون نیاز است یکبار هم که شده این رکود حاکم بر تماشاگر را در دو قسمت نخست از بین برد, بهعنوان یک چرخه؛ تماشاگران ارزش بسیاری را در قسمتهای قبلی خواهند یافت,,
«داستان های ناتمام» نام مجموعه ای از داستان های تکمیل نشده است که اجل به «جی, آر, آر, تالکین» مهلت نداد پایانشان را مشخص سازد و سرانجامشان نامشخص ماند, این کتاب حاوی اطلاعات بسیار و اشاره های امیدوار کننده اما ناتمامی درباره تاریخ «سرزمین میانه» است، هم در لابلای داستانها و هم در مقالات و شرح های جذاب آن که به دست «کریستوفر تالکین» پسر تالکین نوشته شده است, داستان های ناتمام سرانجام پس از مرگ تالکین در سال ۱۹۸۰ توسط پسرش به چاپ رسید, این کتاب شامل چهار بخش اصلی است که هر کدام از آن ها چند داستان را در بردارد که دنباله هر کدام از آن ها انبوهی از یادداشت های تکمیلی نویسنده آمده است که خیلی نقاط تاریک را روشن می سازد اما به اقرار خود کریستوفر به دلیل پراکندگی ها متعدد در دست نوشته ها مقداری از خلا های داستان همچنان باقی می ماند و کریستوفر صرفا به گمانه زنی بسنده می کند, بخش اول بخش اول کتاب به «دوران اول» اختصاص دارد, دو داستان در این بخش آمده است, «تور و آمدن او به گوندولین» و «نارن ای هین هورین», داستان دوم تحت عنوان «فرزندان هورین» در مجلدی جدا به صورت اثری مستقل در سال ۲۰۰۷ به چاپ رسید, داستان اول به زندگی «تور» فرزند «هور» می پردازد, از کودکی او که در میان شرقی ها گذشت تا تقدیر بلندش که از جانب «اولمو» خداوندگار آب ها به سوی شهر پنهان «گوندولین» روان می شود تا شاه «تورگون» را انذار کند, او آنجا شیفته «ایدریل» دختر تورگون می شود و برق دو درخت را در چشمان دختر می بیند, عشق آن ها فراتر از نام و نژاد آن ها می رود و با یکدیگر پیوند زناشویی می بندند, این ازدواج «مایگلین» خواهر زاده پادشاه را خوش نمی آید و به دنبال تنفرش از تور و از آن طرف پیشروی ها و پیروزی های متعدد «مورگوت»، شهر پنهان گوندولین به سمت تقدیر خود گام بر میدارد و ماجراهای اندوه باری را تجربه می کند, از بین این تاریکی هاست که نوری می درخشد و آن تواناترین دریانورد ترانه ها از مهلکه نجات پیدا میکند, داستان تور و آمدن او به گوندولین به فارسی ترجمه و در ایران در ضمیمه کتاب فرزندان هورین توسط نشر روزنه به چاپ رسیده است, ترجمه این بخش را رضا علیزاده مترجم آثار تالکین در ایران انجام داده است, بخش دوم این بخش، روایتگر دوران دوم سرزمین میانه است, و شامل داستان هایی از جمله «وصف جزیره نومه نور»، داستان «آلداریون و ارندیس»، «دودمان الروس: شاهان نومه نور» و «سرگذشت گالادریل و کله بورن و در باب آمروت شاه لورین» است, تمام این داستان ها وقایع دوران دوم و بیشتر حول «نومه نور» است, جزیره ای که به شاهان آدمیان اعطا می شود تا در آن سکونت کنند, آلداریون و ارندیس داستان عشقی است که تبدیل به نفرت می گردد, و پس از آن وقایع مربوط به هر کدام از شاهان بررسی می شود, سرگذشت گالادریل و کله بورن و درباب آمروت شاه لورین تنها داستان در سرزمین میانه است که در این کتاب آمده است, این بخش نیز همانند بخش اول در مجلدی جدا و برای اولین بار در ایران با ترجمه رضا علیزاده مترجم آثار تالکین در ایران توسط نشر روزنه و تحت عنوان «قصه های ناتمام، نومه نور و سرزمین میانه دوران دوم» در سال ۱۳۹۲ به چاپ رسید, بخش سوم در این بخش داستان هایی از دوران سوم که غالبا با جنگ حلقه رابطه دارد می خوانیم, داستان هایی همچون «مصیبت دشت های گلادن»، «گیریون و ائورل و دوستی گوندور و روهان»، داستان «پویش اره بور»، «شکار حلقه» و «جنگ های گدار آیزن», در داستان اول از افسانه مرگ «ایسیلدور» می خوانیم، داستانی که روایتگر حمله اورک ها به ایسیلدور در «دشت های گلادن» است که طی آن ایسیلدور کشته می شود و حلقه در «آندوین» بزرگ غرق می شود و مدتی طولانی در آنجا پنهان می ماند, سپس از اتحاد «گیریون» و «ائورل» و شکل گیری قلمرو «روهان» و روابط دوستانه آن ها با «گوندور» می خوانیم چیزی که چکیده ای از آن در ضمایم ارباب حلقه ها منتشر شده است, داستان «پویش اره بور» که در دهه ۱۹۵۰ توسط تالکین برای اولین بار به رشته تحریر در آمد قرار بود ابتدا بخشی از کتاب ارباب حلقه ها باشد اما تالکین نظر خود را تغییر داد و صرفا بخش کوتاهی از آن را در ضمایم آورد, دو نسخه متفاوت از داستان موجود است یکی از زبان «فرودو بگینز» است و دیگری که گمان می رود اصل تر باشد روایت «گندالف سپید» است از سفرشان به «اره بور» که برای فرودو بگینز در «میناس تی ریت» پس از تاج گذاری شاه «اله سار» توضیح می دهد, در فصل «شکار حلقه» با جزئیات بیشتری از «شورای الروند» و نیز سرنوشت «گولوم» پس از زندانی شدن در «موردور» آشنا می شویم, و در آخرین بخش تحت عنوان «جنگ های گدر آیزن» با مقطعی از داستان نبرد حلقه آشنا می شویم که کمتر به آن پرداخته شده است, این داستان روایتگر کشته شدن «تئودرد» پسر شاه «تئودن» طی جنگ هایی است که در سواحل رود آیزن قبل از رسیدن گندالف و آراگورن و لگولاس و گیملی به «ادوراس» رخ داد, نبردی که راه را برای تجاوز به «شاخ آواز» هموار کرد, بخش چهارم سه فصل «دروادان»، «ایستاری» و «پلانتیری» محتوای این بخش را تشکیل می دهند, در فصل اول تاریخ نژاد دروادان در دوران اول در «بلریاند» بعنوان عضوی از قوم «هالادین» می آید, طی دوران دوم بخشی در نومه نور ساکن می شوند و بخشی به «آندراست» در غرب گوندور می آیند و نیز در دوران سوم به «روهیریم ها» در نبرد «پله نور» کمک کرده و آن ها را از مسیری امن تر و سریع تر راهنمایی کردند, در ارباب حلقه ها این ماجرا آمده است, در قسمت «ایستاری» با ۵ جادوگری آشنا می شویم که به سرزمین میانه فرستاده شدند, و در قسمت آخر هر آنچه لازم است درباره سنگ های «پلانتیر» بدانیم آمده است, از مشخصات و تعداد آن ها تا نحوه استفاده و بسیاری اطلاعات دیگر,,
برای آن ها جمع بستن بسیار آسان است.
Elen:ستاره
Eleni: ستارگان
Atan:انسان
atani و جمع آن را همه می دانیم
پس یك قاعده ساده:
اسم هایی كه به حروف صدادار مختوم نیستند به اضافه شدن i به آخر آن ها ، جمع بسته می شوند.
silmaril همه ما با اسم
silmarilli آشنا هستیم. اما چرا جمع آن می شود
li
آخر آن به معنای تعداد و یا مقدار محدودی است. پس
silmarilli
جمع
silmaril
است و به معنای تعدادی جواهر است
نوعی دیگر از جمع بستن نیز این گونه است.
Elda:الف
Eldalië:گروه الف ها
پس lië نیز به معنای قوم یا گروهی از چیزی است.
جمع بندی کلی:
كلمات مختوم به ië , i , o , u , i با اضافه شدن حرف r با آخر آن ها جمه بسته می شوند.
كلمات مختوم به ë توجه كنید! غیر از ..ië هنگام جمع بستن ë آن حذف شده و به جای آن حرف i قرار می گیرد.
اسم هایی كه به حروف صدادار مختوم نیستند به اضافه شدن i به آخر آن ها ، جمع بسته می شوند.
Li و lië از اسم های جمع هستند. به معنای مقدار و تعداد و قوم و گروه
و...
كلمات جدید:
Mine: یك(عدد ترتیبی) مانند first
Anar: خورشید
Isil: ماه
Ar: ... و ... (and)
Elda: الف
Lië: گروه ، قوم ، مردم
Vendë: دوشیزه
Rocco: اسب
Aran: پادشاه
Tári: ملكه
Tasar: درخت بید
Nu: زیر، ذیل (under) تحت تسلط
Hafling:هابیت
و.. چنتا مثال به صورت تمرینی! در جلسه آینده پاسخ تمارین قرار خواهد گرفت!
ترجمه کنید!:
Roccor
Aran
Vendi
Minë lië nu mine aran.
هابیت ها زیر درخت بید
یك دوشیزه و یك ملكه
مردم
الف ها
و .. یه چیزی! نمی دونم متوجه شدین یا نه! اول فیلم ارباب حلقه ها در جنگ آخرین اتحاد .. الراند که فرمانده الفاست چنتا عبارت می گه و سپاهیان تیر اندازی می کنن! .. این ترجمه اوناست!!!
Elrond میگه!!:
Tangado haid!
به جای خود!
Leithio i philinn!
تیر ها را رها كنید
نام:آیوندیل به معنای دوستدار طبیعت
ملقب به:راداگاست قهوه ای دوست پرندگان و حیوانات
سال تولد:قبل از موسیقی آینور
مکان:در ابتدا والینور ولی بعد از آمدن به سرزمین میانه خانه ای درختی به نام روسکوبل
بیوگرافی:
راداگاست از آینور بود یکی از مایار که قبل از نواختن موسیقی آینور توسط ارو آفریده شد (حتما در موسیقی آینور هم وجود داشته)
او شاگرد یکی از والار به نام یاوانا بود،یاوانا نام او را آیوندیل برگزید،به معنای دوستدار حیوانات.راداگاست روحی بسیار لطیف و حساس داشت به طوری که زندگی با حیوانات را بیشتر ترجیح می داد.
در سال 1000 دوران سوم راداگاست به دستور خداوندگاران غرب برای مبارزه با تاریکی همراه با کورونیر جادوگر سپید به سرزمین میانه آمد در ابتدا کورونیر حاضر نبود راداگاست نیز در کنار او باشد اما با خواهش یاوانا کورونیر او را هم به سرزمین میانه برد.
از نظر قدرت راداگاست سومین ایستار بود اولینشان هم کورونیر سپس میتراندیر و چهارم و پنجم هم ایستاران آبی بودند که اطلاعات زیادی درباره آنان در دست نیست . . .
همانطور که گفته شد راداگاست دوستدار حیوانات بود بنابراین او بعد از ورود به سرزمین میانه جنوب سبز بیشه را انتخاب کرد تا در کنار حیوانات باشد خانه ای از درخت به نام روسکوبل ساخت و مشغول به ساخت جادو و مطالعه بر روی گیاهان و جانوران شد
در آن سال ها زمزمه هایی از ظهور دوباره تاریکی به گوش می رسید،زمزمه هایی از شمال و سبز بیشه. سایرون از سایه ها بیرون آمده و جنوب سبزبیشه را تصرف کرده و قلعه ای به نام دول گولدور ساخت.او نزگول اعظم را نیز به شمال فرستاد تا پادشاهی آرنور را نابود سازد.راداگاست به مبارزه با سایرون مشغول شد و با نقشه های شیطانی او مبارزه میکرد.به همین دلیل سایرون در آن زمان نمی توانست به گوندور حملات وسیعی کند،اما توانست که مردمان جنوب و شرق(هارادریم و خاند و مردمان رون) را برای حمله به گوندور و رووانیون جذب کند تا اینکه در سال 2060د.س که گندالف و راداگاست به دول گولدور یورش بردند و سایرون به موردور عقب نشست
اما باز هم در سال 2470 د.س سایرون بار دیگر به دول گولدور بازگشت و پس از مدتی باز هم توسط گندالف و راداگاست از دول گولدور فرار کرد
بار دیگر سایرون وجود خودش را در سال های بین 2900 تا 2950 د.س در دول گولدور نشان داد و در آخر هم توسط شورای سفید به موردور فرار داده شد و آرام آرام باراد-دور را بازسازی کرد
از آن سال ها به بعد راداگاست بیشتر مشغول جنگل و درختان بود ولی باز هم نیروهای شیطانی در آنجا وجود داشتند و گهگاهی راداگاست با آنان مبارزه میکرد
دول گولدور بار دیگر بنا شد و تا جنگ حلقه خاموش ماند و به دست یکی از مشاوران ارشد سایرون(زبان سایرون)اداره می شد
اتفاقاتی باعث شد که سارومان از راداگاست سوء استفاده کرده و راداگاست دروغ ناخواسته ای به گندالف گفت که سارومان می خواهد در مورد حلقه با تو بحث کند پس گندالف به اورتانک رفته و توسط سارومان زندانی شد
دیگر گفته نشده که راداگاست در جنگ حلقه حضور داشته یا نه ولی او در ماموریتش موفق نبود(تنها گندالف در ماموریتش موفق شد)
گفته شده که راداگاست روحش با طبیعت یکی شد. البته نظریه های گوناگونی راجع به این موضوع وجود دارد.مانند این که روحش در جنگل سرگردان شد و یا در دورانی نا مشخص به والینور بازگشت . . .
فرزندان هورین یا The Children of Húrin نام کتابی در سبک فانتزی والای حماسی است جزیی از رشتهافسانهی تالکین و داستانهای حاشیهای مجموعهی ارباب حلقهها محسوب میشود. تالکین نسخهی اولیهی این کتاب را در ۱۹۱۰ میلادی نوشت، اما کتاب تا ۱۹۷۳ تکمیل نشد. فرزند وی، کریستوفر تالکین، دستنوشتههای کتاب را ویراست تا به قالبی روایی مستحکمی بدهد. کتاب سرانجام در سال ۲۰۰۷ میلادی به عنوان اثری مستقل به چاپ رسید.
انتشارات هارپر کالینز فرزندان هورین را در ۱۷ آوریل ۲۰۰۷ میلادی در انگلستان و کانادا منتشر کرد. کتاب در همان سال توسط هافتون میفلین در آمریکا منتشر و پخش شد. آلن لی، تصویرگر کارهای فانتزی دیگر تالکین (هابیت و ارباب حلقهها) طرح روی جلد و هشت نقاشی درون کتاب را تهیه کرد. همچینین کریستوفر تالکین مقالهای در شرح چگونگی به وجود آمدن داستان و تطور آن به کتاب ضمیمه کردهاست. همچنین چند جدول تبارشناسی و نقشهای از بلریاند هم ضمیمه شدهاند. داستان در دوران اول در سرزمین میانه میگذرد و ماجرای هورین تالیون و فرزندان او (تورین تورامبار و نیهنور) را باز میگوید.
درباره نویسنده: جان رونالد روئل تالکین (به انگلیسی: John Ronald Reuel Tolkien) (زاده ۳ ژانویه سال ۱۸۹۲ در بلومفونتین، آفریقای جنوبی - درگذشته ۲ سپتامبر سال ۱۹۷۳ میلادی)، نویسنده و زبانشناس بریتانیایی است که کتابهای "هابیت" و "ارباب حلقهها" از آثار اوست. او از سال ۱۹۲۵ تا ۱۹۵۹، استاد زبانشناسی تاریخی در دانشگاه آکسفورد بود. تالکین علاوه بر کتابهای یاد شده که معروفتر و شناختهشدهتر هستند، آثار داستانی دیگری به نامهای "سیلماریلیون"، "ماجراهای تام بامبادیل" و "میرود راه پیوسته تا آن سو" و کتاب دیگری با نام "شهرت پس از مرگ" در مورد موضوعی که آنها را رشتهافسانه (Legendarium) مینامید و در اصل یک اسطورهشناسی خیالی برای گذشتهٔ دور زمین است، نوشتهاست. وی علاقهٔ وافری به ساختن زبانهای علمی یا فراساخته داشت. او شاید تنها کسی باشد که ۱۵ زبان ساختهاست. با این وجود، توصیهٔ او به کسانی که علاقمند به زبان بینالمللی هستند، این است که: «از اسپرانتو پشتیبانی کنید». تالکین در جایی گفتهاست که انگیزه او از نگارش کتابهای تخیلیاش (مانند ارباب حلقهها) و به وجود آوردن میان زمین (Middle earth) این بودهاست که زبانهای فراساختهٔ او در آن صحبت شود. سال ۱۹۷۳ افسانهٔ بزرگ «تالکین» که داستانهای مربوط به «دوران اول» و «دوران دوم» بود توسط «آلن و آنوین» منتشر شد . کوچکترین پسر «تالکین»، «کریستوفر» بار ویرایش، کامل کردن و انتشار بزرگترین کار زندگی «تالکین» را بر عهده گرفت. و بدین ترتیب «سیلماریلیون» در سال ۱۹۷۷، «داستانهای ناتمام» در سال ۱۹۸۰ و سری «تاریخهای سرزمین میانه» از ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۷ و «فرزندان هورین» در سال ۲۰۰۷ منتشر شدند. به علاوه داستانهای دیگر مانند «آقای بلیس»،« رووراندم» و «نامههای کریسمس پدر» نیز منتشر شدند.
کتاب ارباب حلقه های وی سومین کتاب پرفروش در تاریخ جهان با تیراژ ۱۰۰ میلیون نسخه بعد از انجیل با تیراژ شش بیلیون نسخه و پرسشها اثر ماو تسه تانگ با نهصد میلیون نسخه می باشد.
کتابی از جی.آر.آر تالکین
به کوشش: کریستوفر تالکین
ترجمه: مریم واثقی پناه
سیلماریلیون نام مجموعهای از نوشتههای جی.آر.آر تالکین است که پس از مرگ او توسط پسر او کریستوفر تالکین ویرایش و منتشر گردیدهاست. مجموعهٔ سیلماریلیون داستانهای قبل از ارباب حلقهها و دوران دو درخت و دوران اول را توضیح میدهد از ایلوواتار و ملکور تا به وجود آمدن الفها و انسانها.
سیلماریلیون شامل پنج بخش است:
۱. آینولینداله («آهنگ آینور») - داستان آفرینش جهان توسط اِرو
۲. والاکوئنتا («حکایت والار») - حکایت والار و مایار بنا به روایت اِلدار
۳. کوئنتا سیلماریلیون («تاریخچهٔ سیلماریلها») - داستان اصلی سیلماریلیون که شامل داستانهای دوران دو درخت والینور و عصر اول میشود
۴. آکالابت («سقوط نومه نور») - داستان سقوط نومه نور و مردمانش و عصر دوم
۵. حدیث حلقههای قدرت و دوران سوم - که با آن این حکایتها به پایان میرسد و راهنمایی است بر فرمانروای حلقهها
داستانهای تالکین و مخصوصا سیلماریلیون که انگار چکیده ای از همه تاریخ خودساخته وی است ریشه عمیقی در افسانه های بسیاری از ملل دارد.
فیانور بزرگترین الف زمانه در هنر و معرفت بود. نیز همو بود که سیلماریل ها را ساخت، جواهرات مقدس. و آنها را با پرتو دو درخت والینور آکند: دو درختی که بعدها میوه و شکوفه شان خورشید و ماه شد. اما ملکور، اولین فرمانروای تاریکی، آنها را دزدید و به دنبال آن مجموعه ای از تراژدی های مختلف اتفاق افتاد. محور اصلی «سیلماریلیون» حول این سه سیلماریل می گردد، و نیز داستاهای بسیار دیگری نیز در بر دارد: «آینولینداله: افسانه خلقت»، «والاکوئنتا: درباب ماهیت قدرتهای خدایی»، «آکالابت: زوال مردمان نومه نور» و «از حلقه های قدرت و عصر سوم: که با ارباب حلقه ها در ارتباط است». تالکین بیشتر عمرش را بر روی داستانها و افسانه هایی سپری کرد که بعدها «سیلماریلیون» را تشکیل دادند و نیز او این مجموعه عظیم داستانهایش را بهترین کارهایش خوانده است. از سال ۱۹۱۷ این داستانها شروع شدند، پیش از آنکه حتی هابیت آغاز شود. وقایع شگفت انگیز دنیای خلق شده تالکین، نقشی بزرگ در شکل گیری کتابهای «هابیت» و «ارباب حلقه ها» داشت. با این حال، این داستانها تا سال ۱۹۷۷ (چهار سال پس از مرگ تالکین) منتشر نشدند. تا آنکه پسر او «کریستوفر» نوشته های پراکنده پدر را جمع آوری کرد و کتابی منظم از آن ها تهیه نمود. چیزی که بیش از همه حماسه «ارباب حلقه ها»ی تالکین را عظمت بخشیده، عمق بخشیدن به داستان با گوشه چشمی به تاریخچه سرزمین میانه است. «سیلماریلیون» به گذشته این دنیا می رود، به دوره اول! و این تاریخچه را باز می کند و تاریخ دقیق این دنیای عظیم را بازگو می نماید. «سیلماریلیون» به ما داستان های روزگاران پیشین، دوره اول، داستان ساخت آردا، دنیا و قدرتهایی می گوید که آنرا ساختند. داستان نبرد خیر و شر در سرزمین میانه و جنگ با لرد سیاه «مورگوت»، کسی که سارون تنها یکی از خدمتکارانش بود. داستان آمدن الف ها ساخته شدن جواهرات مقدسشان، سیلماریل ها، که مورگوت آنها را دزدید و به دنبال آن مجموعه ای از تراژدی های مختلف اتفاق افتاد و مرگ و نیستی، خیانت، پیروزی، امید و یاس، به همراه داشت. از تراژدی عاشقانه برن و لوتین، داستان فرزندان نفرین شده هورین، خیانت مائگلین و سقوط شهر صخره های پنهان، گوندولین. سیلماریلیون داستان آمدن آدمیان را بازمی گوید و رزم هایشان را و اینکه چگونه سرنوشت آدمیان و الف ها به هم گره خورد و نومه نوری ها را خلق کرد. نتیجه این داستانها، هم در لحن و هم در سبک نگارشی، بسیار متفاوت از «هابیت» یا «ارباب حلقه ها» است، تا حدی که برخی از طرفداران تالکین آنرا سخت می یابند، اما کسانی که به درکی عمیق از آن دست یابند می دانند که ارزش آن بسیار فراتر از «ارباب حلقه ها» است...
زمانی که بیلبو بگینز در ریوندل به سر میبرد از تمامی مدارکی که در آنجا وجود داشت (مخصوصا خاطرات الفهای زنده) در کتاب سرخ خود که چهار جلد اصلی داشت استفاده کرد. اولین کتاب از این چهار جلد که کتابِ سرخِ سرحدِ غربی نام داشت توسط فرودو وارث بیلبو ادامه یافت. این کتاب بارها و بارها کپی شد و به صورت منبع اصلی دو کتاب هابیت و ارباب حلقههای مدرن ما در آمد.
به نظر می رسد که هابیتهای شایر به سه جلد دیگر علاقهی کمتری داشتهاند که در اصل به آسانی ترجمه شده از زبان الفی نام داشتند که داستانهای کهن عصر اول و بعد از آن را شرح میدهند. که تنها یک کپی از آن در سال 172 عصر چهارم در گوندور ساخته شد که خانوادهی توک از آن مراقبت میکردند و در این زمان به نام کتاب تِین مشهور شد. از این کپی بود که سیلمارلیون به وجود آمد.
سیلماریلیون که خودِ کلمهی آن به معنی "از فراز و زیبایی به تاریکی و پستی" که در مجموع شامل 5 موضوع جداگانه است. داستان محوری و اصلی آن کوئِنتا سیلماریلیون نام دارد.
اسنادی که در پشت این کارها وجود دارند منشأهای متفاوتی دارند برای مثال آینولینداله کتابی بسیار کهن است که به رومیل (Rumil) دانای قوم تیریون (Tirion) نسبت داده شده است. همچنین به نظر میرسد خود کوئِنیا سیلماریلیون در نومهنور طی عصر دوم نوشته شده است که البته بعضی از منابع آن به عصر اول برمیگردند.
آخرین بخش حلقههای قدرت و عصر سوم باید منبع کاملاً متفاوتی داشته باشد. این کتاب نمیتوانسته توسط خود بیلبو ترجمه شده باشد زیرا قسمت هایی از ان به شرح ترک کردن سرزمین میانه توسط بیلبو میپردازد. منبع این کتاب هیچ وقت مستقیما مشخص نشده است اما در بخشهایی از سرآغاز ارباب حلقهها سرنخهایی راجع به این که پرگیرین توک آن را گردآوری کرده وجود دارد:
"...او و اخلافش نسخههای خطی کاتبان گوندور را گرد آورده بودند: عمدتاً نسخهها تلخیصهایی از تاریخ یا افسانههای مربوط به الندیل و وارثان او"
و این احتمال میرود که حلقههای قدرت و عصر سوم (و شاید قسمتهایی از اکالابت) اینگونه در کتاب تِیت گرد آمدند.
دو هزار و پانصد سال از افتادن حلقه از دست ایسیلدوردر دریاچه میگذرد تا اینکه حلقه صاحب جدیدی را به دام خود گرفتار میکند.
روزی دو هابیت به نامهای «ده آگول» و «سمه آگول» در همان دریاچه ماهی گیری میکردند. ده آگول قلاب ماهی گیری را درون دریاچه میاندازد و متوجه میشود که ماهی بزرگی را به دام انداخته، ماهی با تلاشهایش برای رهایی، ده آگول را به دریاچه پرت میکند. او در زمانی که در اعماق دریاچه دست خود را از قلاب ماهی گیری که هنوز ماهی آن را میکشد رها کرد، متوجه حلقهی قدرت که پنهان شده بود گشت. آن را برداشت و از دریاچه بیرون آمد.
سمه آگول به طرفش دوید و زمانی که حلقه را در دست ده آگول مشاهده کرد در تلاش برآمد تا حلقه را از ده آگول تصاحب کند. او ده آگول را خفه میکند و میکشد.
سمه آگول تنها به خانه بر میگردد و متوجه میشود زمانی که حلقه را در دست میکند، نامرئی میشود و خانوادهاش متوجه حضور او نمیشوند. سمه آگول از این رخ داد برای کشف راز های نهان و صد البته برای آزار و اذیت دیگر هابیت ها و مردم و خانوادهاش استفاده میکرد.
او به شخصیت منفوری تبدیل شده بود جوری که حتی در زمان مرئی بودن، مردم به او لگد میزدند. مادر بزرگ و بستگانش او را از خانواده اخراج کردند و همین طور مردم از او خواستند که آنجا را ترک کند. به دلیل اینکه سمه آگول همواره غرولند میکرد و صدای غل غل از حنجرهاش شنیده میشد به او لقب گالوم دادند.
گالوم حلقه را به غارهایی که در اعماق کوهستان مه آلود بود برد و در آنجا حلقه مانند خوره وجود او را در بر گرفت. حلقه عمری طولانی برای گالوم به ارمغان آورد و به مدت پانصد سال سقوط کرد و در تاریکی غار به انتظار نشست.
گالوم مزه نان را فراموش کرده بود. صدای درختان، نوازش نسیم، نفرت انگیز شد او حتی اسم خود(سمه آگول) را هم به یاد نمیآورد.
پانصد سال بعد از اینکه گالوم حلقه را به کوه های مه آلود برد، هابیتی به نام «بیلبو بگینز» از اهالی شایر، در سفری که همراه با دورفها داشت، در غار گالوم گم شد. بیلبو حلقه را پیدا کرد و در جیب خود نهاد اما در کنار دریاچه در دام گالوم افتاد. گالوم برای کشتن وقت، بیلبو را به بازی معما دعوت کرد به این نتیجه که اگر بیلبو برد او را از غار خارج کند و اگر باخت او را بکشد و بخورد و سرانجام بیلبو نه بر حسب دانایی بلکه بر حسب تصادفی بازی را برد و با ایجاد معمایی برای گالوم او را غافلگیر کرد و از دست او فرار کرد.
بیلبو و گالوم در حال بازی معما – اثر آلن لی
گالوم فکر میکرد که حلقه را هنوز در اختیار دارد اما بعد از رفتن بیلبو از غار دریافت که بیلبو آن را برداشته. در همین حال فریادی از روی نفرت و ناامیدی پشت بیلبو را لرزاند:
«دزد! دزد! بگینز! همیشه از تو بدم خواهد آمد.»
سائرون درصدد جمع کردن قوا و صد البته یافتن حلقهی قدرت برای تصاحب دنیا درآمد. حلقه به مدت شصت سال ساکت و آرام در اختیار بیلبو قرار گرفت اما با قدرت گرفتن سائرون، حلقه نزد بیلبو به جنب و جوش افتاد حلقه فراخوان اربابش را شنید و آرزو داشت دوباره نزد سائرون برگردد. گالوم به دنبال بیلبو و به ارهبور(تنها کوه) میرود اما اثری از او نمیابد اما متوجه میشود که بیلبو از سرزمینی به نام شایر در غرب کوهستان مه آلود آمده است. گالوم به سمت سیاه بیشه برگشت اما متوجه شد که ناخودآگاه به سمت جنوب میرود. سائرون همه نیورهای پلیدی را فراخوانده بود و گالوم نیز که مدتها حلقه را در اختطار داشت به سمت این فراخوان کشیده میشد. پس از سالها او به موردور رسید و گذرگاه مخفی کیریت اونگول را پیدا کرد اما اورکهای سائرون او را دستگیر میکنند و بعد از شکنجهها، گالوم به آنها گفت که حلقه در شایر نزد بیلبو است.
بیلبو با نصیحتهای گندالف حلقه را برای فرودو(پسر خواندهاش) میگذارد و شایر را ترک میکند. حلقه به فرودو میرسد و برای دور نگه داشتن حلقه از دست سائرون آن را به ریوندل میبرد. الروند فرمانروای ریوندل که از جنگجویان الف بود از پذیرفتن حلقه در ریوندل امتناع میکند و در شورایی که تشکیل میدهد. یاران حلقه اعلام آمادگی میکنند تا حلقه را به درون جهنم سوزان کوه نابودی بیفکنند.
سائرون گالوم را آزاد میکند تا به کمک او به حلقه برسد. آراگورن گالوم را در نزدیکی باتلاقهای مرگ دستگیر میکند و او را با طناب میبندد و با خود به سیاه بیشه میبرد و تراندوئیل قبول میکند که او را زندانی کند. گندالف به سیاه بیشه میرود و از گالوم بازجویی میکند و از قضیه کشته شدن ده آگول و تعقیب کردن بیلبو و اسیر شدن توسط سائرون با خبر میشود. گندالف گالوم را نزد الفها رها میکند و میرود. خادمان سائرون که باخبر میشوند گالوم توسط الفها زندانی شده در فرصتی مناسب که گالوم بالای یک درخت بلند قرار داشت به الفها حمله میکنند و گالوم از دست آنها فرار میکند.
گالوم یاران حلقه را از معدن موریا تا زمانی که فرودو و سم در دل کوهها تنها میشوند تعقیب میکند و آنجا به آنها حمله میکند و تلاش میکند حلقه را بار دیگر به دست آورد اما دو هابیت سرانجام بر گالوم غالب میشوند و او را رام میکنند. از این پس گالوم راهنمای آنها تا کوه نابودی میشود اما در واقع منتظر فرصتی است حلقه را به دست آورد. ولی همه چیز این گونه نمیماند و روان گالوم به گونهای تغییر میکند.
نحوهی رفتار فرودو با گالوم و احساسی که از جانب او به گالوم منتقل میشد و حس صمیمیتی که ناخودآگاه میان گالوم و فرودو برقرار شده بود، موجب شده بود که جنگ یا عداوتی میان ذات شرور او با ذات پاک او درگیرد. دوگانگی شخصیت او به گونه ای ضد و نقیضِ هم شوند. این تاثیر از فرودو، روزنهی نفس پاکی و صداقت در وجود گالوم را وسیعتر کرده و ذات شرور و خبیث او را از وجودش دورتر میکرد به گونه ای که گالوم درک زیباییها را پیدا کرد و مثلا از زیبایی منظرهی حوضچه ممنوعه لذت میبرد. اما باز هم همه چیز به این گونه نماند و به روال پیشین برگشت.
فارامیر از سرداران گوندور هابیتها را پیدا میکند و با خود به هنت آنون میبرد. گالوم آنها را تعقیب میکند و حوضچه ممنوعه را پیدا میکند. فرودو او را صدا میزند و وقتی گالوم نزدیک او میشود سربازان فارامیر او را دستگیر میکنند. گالوم که فکر میکند این نقشه زیر سر ارباب یعنی فرودو بوده از او متنفر میشود و دوباره با همکاری ذات شرورش تصمیم به قتل دو هابیت و تصاحب حلقه عزیزش میگیرد.
او فرودو و سم را از راه پلکان مارپیچ در میناس مورگول راهنمایی میکند و وقتی هابیتها در بالای پلکان استراحت میکنند وارد غار شلوب میشود و به او میگوید که گوشت تازه برایش آورده است. او با خود فکر میکند که وقتی شلوب گوشت آنها را خورد میتواند حلقه را از میان لباسها و استخوانهای فرودو پیدا کند. هابیتها وارد غار میشوند و شلوب به آنها حمله میکند. گالوم که قول داده بود به فرودو صدمه نزند این کار را به شلوب واگذار کرد و خودش با سم درگیر شد اما سم قوی تر از چیزی بود که تصور میکرد و مجبور به فرار شد. شلوب گردن فرودو را نیش میزند و او را بیهوش میکند تا در زمان مناسب او را بخورد. بعد از رفتن شلوب اورکها که در حال گشت زنی بودند فرودو را پیدا کرده و به برج نگهبانی «کیریت اونگول» میبرند. سم به دنبال آنها راه افتاده و در فرصت مناسبی وارد برج شد و فرودو را نجات داد و با هم راهی کوه هلاکت میشوند. در پایان راه و هنگام رسیدن به کوه هلاکت، گالوم دوباره به آنها حمله میکند ولی فرودو فرار کرده و از کوه بالا میرود و سم با استینگ او را تهدید میکند، گالوم طلب بخشش میکند و سم او را رها میکند. گالوم او را تا «سامات نائور» تعقیب میکند و ضربهای به پشت سر سم میزند. نیروی اهریمنی حلقه برای زنده ماندن فرودو را اغوا میکند. فرودو فریب میخورد و حلقه را در دست میکند و در این لحظه گالوم به جان فرودو میافتد. دگر بار جنگی بین فرودو و گالوم در پرتگاه کوه نابودی در میگیرد. گالوم انگشت فرودو که حلقه در آن بود را میکند و حلقه را از دست فرودو بیرون میآورد. اما پس از به دست آوردن حلقه از فرط خوشحالی تعادل خود را از دست میدهد و به گودال آتشین سقوط میکند.
این حماسه عظیم جی.آر.آر. تالکین، «ارباب حلقه ها»، که اشتباهاً «تریلوژی سه گانه» خوانده می شود، توسط ناشران برای صرفه جویی و راحتی تبدیل به ۳ جلد شد و هر جلد ۲ کتابش را در بر می گرفت. در طی سالها این سه جلد، یاران حلقه (۱۹۵۴)، دو برج (۱۹۵۵)، و بازگشت شاه (۱۹۵۵) هم به صورت تکی چاپ شدند و هم یک جلد کامل، و بیش از ۵۰ میلیون کپی از آن ها به فروش رفته و به ۲۵ زبان ترجمه شده است، و در لیست برترین کتابهای جهان بی.بی.سی ارباب حلقه ها به عنوان برترین کتاب قرن بیستم انتخاب شده است. در روزگاران پیشین، الف های صنعتگر «حلقه های قدرت» را ساختند، و سارون لرد سیاه، همزمان «حلقه یگانه» را ساخت، و قدرت خودش را در آن دمید تا بتواند بر بقیه حلقه ها حکومت کند. اما در طی جنگ «آخرین اتحاد الف ها – آدمیان» در برابر سپاه سارون، سارون شکست خورد و حلقه به پسر پادشاه آدمیان رسید. او به جای نابود کردن حلقه آن را برای خودش نگه داشت و بعدها کشته شد، و حلقه ماجراهای بسیاری را طی کرد…از آن سو سارون همواره به دنبال حلقه بود، تا جسم و اقتدارش را بازیابد، اما حلقه گم شده بود. پس از گذر اعصار طولانی اتفاقی حلقه به دست یک «هابیت» رسید: «بیلبو بگینز». در برج سیاه «موردور»، قدرت سارون هردم افزایش می یافت. اما او به حلقه یگانه نیاز داشت تا آن را کامل کند. در تولد صدو یازده سالگی بیلبو، وی ناپدید شد و برای برادرزاده جوانش فرودو، حلقه قدرت را باقی گذاشت، و سفری خطرناک، چراکه پس از رفتن او همه چیز عوض شد و سارون جای حلقه را فهمید. فرودو می بایست سرزمین میانه را درنوردد و به اعماق سایه های موردور سفر کند و با انداختن حلقه به آتش شکاف های هلاکت آن را نابود سازد. «ارباب حلقه ها» ماجرای سفر بزرگ فرودو و یاران حلقه است: گندالف جادوگر، سام، مری و پیپین هابیت، گیملی دورف، لگولاس الف، بورومیر اهل گوندور، و غریبه بلند و مرموزی که «استرایدر» می خوانندش.
هدیه گالادریل : تیرکمان گالادهیریمی و تیردانی از تیرها
جزئیات زندگی نامه:
لگولاس سبز برگ، پسرپادشاه الف های سیاه بیشه، به عنوان نماینده الف ها در یاران حلقه انتخاب شد.تحمل و پایداری، بینایی دقیق و مهارت او در جنگیدن کمک بزرگی در ماموریت آنها بود ولی وفاداری و صداقت و دوستی و رفاقت او حتی چیز بزرگتری برای همراهانش بود.لگولاس مشتاق هابیت ها بود واوبه آراگون علاقه داشت و او را همراهی می کرد، ولی عجیب ترین عهد وپیمانی که وی بست دوستی با گیملی دورف بود. چیزهای کمی درباره اوایل زندگی لگولاس مشخص است، تاریخ تولد او نامعلوم است,بهرحال او برخی اشارات نامعلوم به سنش کرده است بقیه درادامه مطلب
لگولاس گفت : اینجا قدیمی است (فنگورن )، خیلی قدیمی. آنقدر قدیمی که دوباره کم و بیش احساس جوانی می کنم، احساسی که از وقتی با شما بچه ها سفر می کنم به من دست نداده بود . دو برج - سوار سفید - ص 94
لگولاس گفت : پانصد بار برگ های قرمز در خانه من در سیاه بیشه بر روی زمین افتاده است ولی حتی یک مقدار هم از گذری شدن زمان به نظر ما نرسیده است. دو برج - پادشاه تالار طلایی- ص 111
او گفت : اینها عجیب ترین درخت هایی هستند که من تا به حال دیده ام و من درختان بلوط فراوانی از دوران اکورن تا دوران ویرانی دیده ام. دو برج - جاده آیزنگارد - ص 152
بر اساس این تفاسیر به نظر می رسد که لگولاس در دوران جنگ حلقه حداقل چند صد سال داشته است، و حتی چند هزار سال هم ممکن است، ولی یک سن دقیق نمی تواند معلوم باشد. سنی که به شخصیت لگولاس در فیلم ارباب حلقه ها به کارگردانی پیتر جکسون می دهند 2931 سال است; بهرحال، این حالت نیز اساس و مرجع درستی ندارد.
این باید مورد توجه قرار بگیرد که در کتاب داستان های گمشده جلد دوم، یک الف به نام لگولاس سبز برگ در سقوط گندولین در دوران اول حاضر بوده است. ولی این الف یکی از نولدور بود و به تول ارسییا رفت جایی که او همان جا باقی ماند وبدین ترتیب ما مطمئنیم که او همان لگولاس یاران حلقه نیست.
لگولاس یکی از الف های جنگلی از نژاد سینداری بود. پدرش تراندویل یکی از سیندارها بود که، زمانی حدود سال 1000 در دوران دوم از لیندون آمده بود. الف های سیاه بیشه مسلما" از الف های جنگلی بوده اند، و لگولاس هم خودش را یکی از الف های نژاد جنگلی معرفی کرد. اینکه چه کسی مادر لگولاس است نامعلوم است، و بعضی ها فکر می کنند که او ممکن است از الف های جنگلی باشد، ولی هیچ مدرک ماخذی در این باره وجود ندارد.
پدر لگولاس، تراندویل تورین سپر بلوط و همراهانش را زمانی که آنها از سیاه بیشه عبور می کردند تا خود را به تنها کوه برسانند را در سال 2941 زندانی کرد. تراندویل همچنین بیل بو را هم ملاقات کرد، که به او لقب دوست الف ها را داد و او در نبرد پنج سپاه جنگید. این هم معلوم نیست که آیا لگولاس هم درگیر این اتفاقات شده است یا خیر.
در 21 مارچ 3017 ، آراگورن گالم را به سیاه بیشه برد تا آنجا اسیر باشد و درباره تعقیب بیلبو و حلقه یگانه بازجویی شود. گالم روز و شب محافظت می شد، الف ها نسبت به او ترحم داشتند و به او اجازه می دادند که از یک درخت که تنها بود، بالا برود. یک شب در جون 3018 ، او از پایین آمدن از درخت امتناع کرد. الف های جنگلی مورد حمله اورک ها قرار گرفتند و گالم در آن درهم و برهمی فرار کرد.
لگولاس به ریوندل فرستاده شد تا خبر فرار گالم را اطلاع بدهد. در 25 اکتبر، او در شورای الروند حضور داشت، جایی که تصمیم گرفته شد که حلقه یگانه به موردور فرستاده و نابود شود. فرودو بگینز برای این کار داوطلب شد، و لگولاس به عنوان نماینده الف ها در یاران حلقه انتخاب شد تا حامل حلقه را همراهی کند. یاران حلقه در 25 دسامبر 3018 ریوندل را ترک کردند.
یاران حلقه هنگام گذشتن از دروازه شاخ قرمز در کوه های مه آلود به وسیله کولاک متوقف شدند. لگولاس قادر بود که روی برف راه برود و پیش روی کولاک را تشخیص دهد. او به همراهانش خبر داد که بیشتر از آن نمی توانند به حفره کندن در مسیرشان ادامه بدهند.
گاندلف به گروه یک راه پیچ اندر پیچ زیر کوه ها از میان معادن موریا را پیشنهاد کرد. لگولاس مخالف این نقشه بود، هر چند که الف های هولین قبلا" در یک دوره ای با دورف های خزد-دوم داد و ستد داشتند، ولی شیطان در آنجا بیدار شد و موریا حالا یک شهرت شیطانی و شوم داشت. ولی یاران حلقه زمانی که توسط گرگها مورد حمله قرار گرفتند مجبور شدند تصمیم بگیرند. لگولاس بسیاری از آنها را با تیرهایش کشت، و یاران سریع راهشان را به طرف دروازه غربی موریا ادامه دادند.
دروازه غربی زمانی محل بازرگانی بین الف ها و دورف ها بوده است. لگولاس و گیملی هر دو انکار می کردند که مردمشان مسئول شکاف ایجاد شده بین دو نژاد بوده اند. گاندالف اصرار کرد که الف و دورف همچنان دوست باقی بمانند چون او به کمکشان احتیاج دارد.
سفر از میان موریا چندین روز طول کشید. در 15 ژانویه در تالار مازاربول، آنها آرامگاه بالین را پیدا کردند، کسی که یک گروه را سی سال پیش به موریا هدایت کرده بود ولی آنها به سرنوشت شومی دچار شده بودند . بعد از آن یاران مورد حمله اورک ها قرار گرفتند. لگولاس به گلوی دو تا از آنها تیر زد، و همه همراهان سیزده نفر را کشتند. اورک ها عقب نشینی کردند و یاران فرار کردند. لگولاس مجبور شد تا گیملی را بکشاند تا او را از مقبره پادشاهش بالین دور کند.
بر روی پل خزد – دوم ، لگولاس یک موجود از سایه و آتش دید که نزدیک می شود و فهمید که آن یک بالروگ است. گاندلف به دیگران گفت که فرار کنند و او با بالروگ جنگید تا زمانی که هر دو به درون مغاک سقوط کردند.
یاران راهشان را به طرف جنگل های لوتلورین ادامه دادند. لگولاس فهمید که فرودو و سام عقب ماندند، و آنها توقف کردند تا زخمهای هابیت ها را درمان کنند. به هر حال آنها به مرزهای طلا بیشه رسیدند. لگولاس هرگز در لوتلورین نبوده است، ولی او شنیده بود که الف هایی که هنوز آنجا زندگی می کنند بوسیله یک نیروی مخفی محافظت می شوند.
در نیمرودل، لگولاس یک آواز الفی خواند که نهر نامیده می شد. سپس او شروع کرد به بالا رفتن از یکی از درختان مالورن تا به دنبال جان پناهی برای همراهانش باشد، ولی یک صدای صحبت کردن به زبان الفی از بالای شاخه ها او را متوقف کرد. الف ها نگهبانان مرزهای لوتلورین بودند، و آنها صدای آواز خواندن لگولاس را شنیده بودند و او را به عنوان یکی از همنوعان شمالی شان شناخته بودند. آنها از او تقاضا کردند که همراه فرودو به بالای سکوی چوبی یا فلت بیایند.
فرمانده خودش را هالادیر معرفی کرد و لگولاس به او گفت که همراهانش چه کسانی بودند. هالادیر وقتی که شنید یکی از آنها دورف هستند راضی نبود. بعد از سوال کردن از لگولاس او قبول کرد که گیملی می تواند بماند، ولی به شرطی که لگولاس مراقب او باشد.
روز بعد گیملی امتناع کرد که تنها فرد گروه باشد که زمانی که از میان درختان عبور می کنند چشمانش بسته باشد. دورف گفت که او قبول خواهد کرد اگر لگولاس هم چشمانش بسته باشد، و الف پاسخ داد " امان از دست این دورف ها و کله شقی آنها ! ". سرانجام آراگورن آنها را قانع کرد که توافق بکنند و تمام یاران با چشمان بسته رفتند، با وجود این لگولاس خوشحال نبود.
لگولاس گفت: " افسوس که چه روزگار پر حماقتی است ! " اینجا همه دشمنان یک دشمن هستیم، آن وقت من باید با چشمان بسته راه بروم، در حالی که آفتاب سرزمین جنگلی ، زیر برگ هایی از طلا دل آدم را از شادی پر می کند. یاران حلقه – لوتلورین – ص 362
روز 17 ژانویه در کاراس گالادهون، یارن قبل از ارباب و بانوی طلا بیشه به آنجا برده شدند. یاران برای یک ماه در لوتلورین باقی ماندند. الف های لوتلورین برای گاندلف سوگواری کردند، ولی لگولاس آنها را برای دیگران ترجمه نکرد چون او هنوز از ازدست دادن جادوگر اندوهگین بود. لگولاس بیشتر وقتش را در میان الف ها می گذراند، او همچنین گیملی را همراه خودش می برد و آن دو شروع کردند به محکم کردن پیوند دوستی بین خودشان که همراهانشان را بسیار متعجب کرد.
در 16 فوریه یاران لوتلورین را ترک کردند. لگولاس یک کمان گالادهیریمی و یک تیر دان پر از تیر از بانو گالادریل دریافت کرد. آنها به طرف آندوین پایین رفتند، و لگولاس یک قایق را با گیملی شریک شد. دورف به خاطر جدا شدن از گالادریل اشک ریخت و متحیر شد که چرا به دنبال این ماموریت آمده است. لگولاس دوستش را دلداری دارد.
" افسوس بر همه ما! بر همه آنها که در این روزگاران پسین پا به عرصه گیتی می گذارند. زیرا اسم این روزگار چنین است: یافتن و از کف دادن، به مانند کسانی که ساحل را از قایق شناورشان در رودخانه می بینند. ولی من تو را نیک بخت می شمارم گیملی پسر گلوین: زیرا از کف دادن تو ، به اراده خود تو است و فرصت انتخابی دیگر را داشتی. ولی تو همراهانت را رها نکردی و کمترین پاداشت خاطره لوتلورین است که همیشه شفاف و بی خدشه در قلبت خواهد ماند و رنگ نخواهد باخت و طراوتش را از دست نخواهد داد. " یاران حلفه – وداع با لورین – ص 395
در شب 23 فوریه، اورک ها به یاران حلقه از طرف ساحل شرقی تیر انداختند. سپس یک سایه بزرگ از بالای سر آنها عبور کرد، ستاره ها ناپدید شدند، و ترس به درون قلب های یاران نفوذ کرد. لگولاس به طرف سایه تیر اندازی کرد و سپس یک صدای جیغ از آسمان به پایین افتاد. الف نمی دانست که چه چیزی را زده است، ولی فرودو احساس کرد که آن چیزی که از بالای سر آنها پرواز کرده است یکی از نزگول ها بوده است. آن طور که بعدا" معلوم شد، لگولاس یکی از اژدها هایی را که توسط نزگول ها به عنوان مرکب استفاده می شده است را زده است، با وجود این سوار آن زنده ماند. در 26 فوریه در آمون هن، وقتش بود که راه بعدی شان را را انتخاب کنند. فرودو تنهایی رفت که تصمیم بگیرد چه کار کند. لگولاس حدس زد که آنها با همراهی با او به او کمک خواهند کرد، گفت که او به رفتن به میناس تریت رای می دهد، ولی در نهایت او به هر کجا که فرودو انتخاب کند خواهد رفت. " بدرود گفتن اکنون نشانه بی وفایی است. "
ولی بعدا" برومیر به آنها گفت که او و فرودو مشاجره کردند و بعد فرودو ناپدید شد. اعضای یاران حلقه به مسیرهای مختلف رفتند تا به دنبال او بگردند. لگولاس و گیملی در میان درختان با اورک ها روبه رو شدند و بسیاری از آنها را کشتند، ولی بعدا" آنها صدای شیپور بزرگ برومیر را شنیدند. آنها بسیار دیر به کمک او آمدند، چون او در حال دفاع از مری و پی پین کشته شده بود. آراگورن حکم کرد که فرودو و سام به طرف موردور رفته اند و مری و پی پین به طرف آیزنگارد برده شدند. او تصمیم گرفت که آنها باید اورک هایی را که دو هابیت جوان را اسیر کرده اند تعقیب کنند. لگولاس گفت که آنها نباید جسد برومیر را برای لاشخورها رها کنند، بنابراین آنها جسد او را در یک قایق به طرف پایین آندوین فرستادند.
آنها با گامهای سریع و چابک به دنبال آنها رفتند و 45 فرسنگ را در زمین های روهان در کمتر از چهار روز طی کردند. لگولاس احتیاجی به خوابیدن ندارد، و او به استراحت و توقف میلی نداشت. او به همراهانش اصرار می کرد که به سوی جلو بروند. می گفت: " فکر آنکه آن بچه های شاد را مثل بره به زور می برند، دلم را آتش می زند.
چشمان تیز لگولاس قادر بودند که دنباله دشمنانشان را از یک مسافت بسیار زیاد از میان زمین ها ببیند. در صبح چهارمین روز، او یک گروه از مردان سواره را از پنج فرسنگی دید که نزدیک می شوند. آنها سواران روهان بودند که توسط ائومر فرماندهی می شد، ارتشبد سوم چابک سوار، که خواستار دانستن ماموریت آنها شد. زمانی که گیملی و ائومر نزدیک بود که سر توهین به گالادریل بینشان دعوا شود، لگولاس سریعا" به دفاع از دوستش پرداخت، ولی آراگورن مداخله کرد.
آراگورن خود را به عنوان وارث ایزیلدور معرفی کرد، و به نظر لگولاس رسید که یک شعله سفید بر روی پیشانی آراگورن مانند یک تاج می درخشید. ائومر به داستان آنها گوش داد وبه آنها اسب هایی داد که حرکت آنها را در مسیرشان تسریع ببخشد. لگولاس بدون زین و افسار سوار بر آرود شد، و گیملی هم با ناراحتی در پشت او نشست.
ائومر گفت که سوارانش همه اورک ها را کشته اند، و سپس سه شکارچی به کپه سوخته شده لاشه ها در نزدیک مرز فنگهورن رسیدند، آنها هیچ نشانی از هابیت ها پیدا نکردند. آن شب آنها یک پیرمرد عجیب نزدیک محل اقامتشان دیدند، و بعد اسب هایشان فرار کردند. لگولاس گفت که اسب ها نترسیده بودند ولی گویا که یک دوست قدیمی را ملاقات کرده بودند.
صبح روز بعد، رد هابیت ها آنها را به درون جنگل فنگهورن هدایت کرد. لگولاس افسانه هایی در میان مردمانش شنیده بود که اونودریم ها یا انت ها از زمان قدیم آنجا زندگی می کرده اند. جنگل احساس قدیمی بودن به او می داد و پر از خاطره. او فهمید که درختان شیطانی نبودند با وجود این تکه هایی از تاریک هم وجود داشت، ولی یک حس هشیاری و عصبانیت وجود داشت، که جنگل به آن تن داده بود.
لگولاس در یک نظر کوتاه متوجه پیرمردی شد که در شنلی خاکستری در میان درختان قدم می زند. آنها اول فکر کردند که او سارامون است، ولی بعد پیرمرد شنلش را درآورد و لگولاس او را به عنوان گاندلف تشخیص داد. جادوگر از جنگش با بالروگ و بازگشتش به عنوان گاندلف سفید را به آنها گفت. او پیغام هایی از جانب گالادریل آورده بود، که به لگولاس گفته بود:
" لگولاس سبز برگ، ای که در زیر درختان دیر زمانی به شادی زیسته ای. مراقب دریا باش! اگر فریاد مرغان نوروزی را در ساحل بشنوی دیگر دلت را در جنگل آرامشی نخواهد بود. " دو برج – سوار سفید – ص 106
لگولاس زمانی که گاندالف به آنها گفت که مری و یی پین با یک انت به نام چوب ریش در امان هستند و انت ها می خواهند بر علیه سارامون قیام کنند شگفت زده شد، سارامون کسی بود که درختان زیادی را در جنگل نابود کرده بود. گاندلف شتاب داشت. وقتی که شدوفکس به ندای گاندلف پاسخ داد، اسب های دیگر آرود و هاسافل هم با او آمدند چون شدوفکس سردسته آنها بود و این او بود که لگولاس صدایش را شنیده بود که آنها را به ملاقات در شب دعوت کرده بود.
در ادوراس، گاندالف شاه تئودن را متقاعد کرد که برای جنگ با سارامون بتازد. لگولاس در زره با سواران روهان به صف در آمد و با آنها تازید. در نبرد هلمز دیپ در شب 3- 4 مارچ، ارتش ده هزار نفری سارامون اقدام به یک یورش به روهیریم ها کردند. لگولاس با کمانش و چاقوی بلندش حسابی سرش شلوغ بود. در پایان او چهل و یک اورک را کشته بود، ولی گیملی با یک عدد از او جلوتر بود.
سرانجام گاندلف با ارکنبراند و هزار سوار رسید. نگاه کنید، لگولاس شگفت زده شده بود که جنگلی در یک شب در دره ظاهر شده است. اورک ها به درون جنگل فرار کردند و دیگر هرگز دیده نشدند. بعدا" زمانی که لگولاس از میان درختان به طرف جاده آیزنگارد می تاخت، او یک خشم بزرگی را از جانب درختان احساس می کرد – که بعدها او فهمید که آنها هورن های فنگورن هستند – و زمانی که برگشت و عقب را نگاه کرد او چشمانی را در میان شاخه ها دید. او تقریبا" بازگشت ولی بوسیله گیملی و گاندلف متوقف شد. هنوز هم لگولاس امیدوار است که روزی به فنگهورن برود، و گیملی هم قبول کرد که با او برود به شرطی که لگولاس هم به دیدن غارهای درخشان که در پشت هلمز دیپ قرار دارد برود.
در 5 مارس سه صیاد با مری و پی پین در آیزنگارد یکی شدند، و همچنین لگولاس با چوب ریش ملاقات کرد. مذاکراتی با سارامون صورت گرفت و گاندلف عصای آن خیانت کار را شکست و او را از فرقه جادوگران بیرون کرد.
روز بعد، آراگورن تصمیم گرفت که راه جاده مردگان را به طرف ساحل جنوبی در پیش بگیرد، به خاطر این که او به پلانتیر اورتاک نگاه کرده بود و او کشتی های دزدان دریایی را که میناس تیریت را تهدید می کردند دیده بود.
لگولاس تصیم گرفت که او را همراهی کند، گفت که او از مرگ نمی ترسد. آرود از رفتن به درون در تاریک امتنا می ورزید، ولی لگولاس اسب را تسکین داد و او را به داخل هدایت کرد. گیملی هم خیلی ترسیده بود ولی او دوستش را دنبال کرد.
بر روی تپه سنگ ارخ، آراگورن مردگان را صدا زد تا سوگندشان را تکمیل کنند، و آنها به طرف پلارگیر پیش رفتند جایی که سپاه مردگان کشتی های دزدان دریایی را به تصرف در آوردند. آنجا لگولاس صدای مرغان دریایی را شنید، به هر حال او هنوز دریا را ندیده بود. او یک احساس اشتیاق و هوس به دریا پیدا کرد همان طور که گالادریل آن را پیش گویی کرده بود. برای یک لحظه او جنگ را فراموش کرد، ولی او سریعا" به تعهدی که داده بود بازگشت و به پیش رفت.
لگولاس و گیملی همراه با آراگورن به طرف بالای آندوین قایق راندند و در روز 15 مارس در هنگام جنگ دشت های پله نور به میناس تریت رسیدند. بعد از پیروزی در نبرد، الف و دورف به درون شهر رفتند تا اینکه به دنبال مری و پی پین بگردند. لگولاس به این نکته اشاره کرد که باغ های بیشتری نیاز است و این در گروی آن است که آراگورن تاج گذاری بکند و در آن صورت مردمش درخت ها و پرنده های بسیاری به این جا خواهند آورد. زمانی که لگولاس شاهزاده ایمراهیل از دول آمروس را ملاقات کرد، به او تعظیم کرد چون در ایمراهیل خون مردم نیمرودل از لوتلورین از زمان های بسیار قدیم تشخیص داده بود.
فرماندهان غرب تصمیم گرفتند که به طرف دروازه سیاه پیش روی کنند و در یک تلاش دشمن را به خودشان مجذوب کنند تا به اندازه کافی حواس سائورون پرت بشود تا حامل حمله ماموریتش را تکمیل کند. لگولاس، هم به عنوان نماینده الف های سیاه بیشه و هم به خاطر علاقه زیاد به آراگورن تصمیم گرفت که با آنها برود. سپاه غرب در روز 25 مارس به دروازه سیاه رسیدند و آنها با نیروهای سائورون در نبرد مورانون جنگیدند تا اینکه حلقه نابود شد و سلطنت سائورون خاتمه یافت.
یاران حلقه در جشن وپایکوپی بر روی زمین های کورمالن دوباره به هم ملحق شدند و لگولاس در جنگل های ایتیلن با خوشحالی سرگردان شد. او تصمیم گرفت اگر تراندویل به او اجازه بدهد در آنجا با تعدادی از مردمش ساکن بشود بدهد.
آراگورن در روز 1 می به عنوان پادشاه تاج گذاری کرد و یاران حلفه تا روز ازدواج او با آروئن در روز وسط سال در میناس تریت باقی ماندند. یاران در روز 19 جولای میناس تریت را ترک کردند. زمانی که آنها به هلمز دیپ رسیدند، لگولاس همان طور که قول داده بود همراه با گیملی به غارهای درخشان رفت و الف از آنچه دیده بود هیچ سخنی نمی توانست بگوید. در آیزنگارد گیملی و لگولاس با همراهانشان وداع کردند و به دیدن فنگورن رفتند.
لگولاس الف هایی را از قلمروی درختان به ایتیلن آورد، و سرزمینی که زمانی در اثر غفلت کردن به درون سایه موردور افتاده بود دوباره در اثر مراقبت آنها به کمال زیبایی رسید. ولی آیا لگولاس هرگز صدای دریا را که از رودخانه بزرگ بالا می آمد را شنید ؟ زمانی که آراگورن در سال 120 دوران چهارم فوت کرد، لگولاس تصمیم گرفت که به دنبال دلش و آن چه در قلبش است برود. او یک قایق خاکستری ساخت و به طرف پایین آندوین قایق راند. گفته می شود که دوست بزرگ او گیملی، او را همراهی کرده است، و آن دو آخرین اعضای یاران حلقه سرزمین میانه را ترک کردند و از روی دریا به طرف غرب پیش راندند...